محاسن جامعه ایرانى را باور کنیم
تحلیلى از مصطفى داننده را که مناسب دیدم بازپخش میکنم. به نظرم باید براى جامعه ایرانى زودتر فکرى کرد! آیا جامعه ایرانى دارد به ناکجا آباد میرود!
" سریال «پدر» شبکه دو تلویزیون حسابی سر و صدا کرده است. پسری که در کلاس با دختران تنهاست و برای فرار از دست آنها، خود را از پنجره بیرون پرت میکند.
خیلیهای این تصویر را باور نکردند. به آن خندیدند. بعضی آرزو کردن کاش ما جای پسر قصه بودیم. برخی گفتند این پسر از یوسف پیامبر هم سختگیرتر است.
برای بسیاری از ما باورش سخت بود. مگر میشود پسری دل به دل دختران ندهد. مگر میشود پسری چشم از زیبایی بپوشد.
دوباره در جایی از این فیلم، پسر قصه از خط افتادن بر روی ماشین بنزشان گذشت. بنزی که به کارگر کارخانهشان داده بودند تا شبی در عروسیاش با آن شاد باشد. پسر گفت، خط افتاده بر بنز مشکی رنگ، برای قدیم بوده است. او چشم خود را بست بر چند خطی که احتمالا چندین میلیون خرج روی دستشان میگذرد.
این صحنه را هم بسیاری از ما باورنکردیم. فکر کردیم که فقط اسقف داستان بینوایان است که چشم خود را به دزدی «ژان والژان» میبندد.
بسیاری از ما باور نمیکنیم هستند کسانی که با رزق حلال پولدار شدهاند. هستند کسانی که به فکر کارگردان خود هستند. نگران داشتهها و نداشتههای آنها هستند.
بله، بسیاری از ما باور نمیکنیم هنوز در این جامعه هستند افرادی که پای باورهای خود ایستادهاند. برای ما سخت است که هنوز هستند آدمهایی که میخواهند خوب باشند.
تقصیری هم نداریم. تقریبا یاد گرفتهایم اعتماد نکنیم. یاد گرفتهایم نگاه مثبت نداشته باشیم.
انرژی منفی در میان ما موج میزند. بیش از آنکه دوست داشته باشیم به آدمها نگاه مثبت داشته باشیم، به آدمها نگاه منفی داریم. از قضاوتهایمان در مورد آدمها این خصلت ما هویداست.
بدون اینکه کسی را بشناسیم و یا در مورد آن بدانیم به راحتی به خاطر یک خبر یا یک رفتار او را فضاوت میکنیم.
به خاطر همین است که داستان « پدر» تلویزیون را باور نمیکنیم.
همه آدمهای خوبی که میشناسیم در کتابها هستند و از کودکی به عنوان قصه برای ما تعریف شدهاند اما هرچه آدم بد میشناسیم در جامعه کنار ما زندگی میکنند و کارهای آنها را به چشم میبینیم.
ما به راحتی از کنار آدمهای خوب گذشتهایم اما در کنار آدمهای بد ایستادهایم و با آنها معاشرت کردهایم.
اگر به ما بگویند فهرستی از آدمهای خوب و بدی که کنارتان هستند را ردیف کنید، قسمت بدها پر میشود درست مثل دوران مدرسه که قسمت بدها بر روی تخت سیاه پر از اسم بود و قسمت خوبها خالی.
ما عادت نکردهایم خوب ببینم. شاید عصبی بودن جامعه به خاطر همین است. به خاطر همین نگاه منفی.
اعتماد در جامعه به پایین ترین حد خود رسیده است چون بسیاری از ما بر این باور هستیم که مردم صادق نیستند. در قرعه کشیهای برنامه رامبد جوان، او به دست و پا میافتد تا برنده قرعه کشی باور کند، فرد تماس گیرنده شخص رامبد جوان است و کسی او را سرکار نگذاشته است.
خیلی کلیشه است اما به قول سهراب « چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید/ واژه ها را باید شست، واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد»...".
خوابند وکیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند به یک خانۀ ویران
یا رب بستان داد فقیران ز امیران....