جامعه سازی یا جامعه شناسی؟

جامعه سازی مقدم بر جامعه شناسی است

جامعه سازی یا جامعه شناسی؟

جامعه سازی مقدم بر جامعه شناسی است

جامعه سازی یا جامعه شناسی؟

جامعه شناسی توسعه،الگوی اسلامی ایرانی،سبک زندگی ایرانی،پساتوسعه گرایی،پیشرفت


تجربه ی بشری ، شش نوع جامعه سازی را در دوران سه هزار ساله ی اخیر می نمایاند .

 

1 ـ  جامعه ی شهری

     نوع نخست آن ، جامعه ی ایرانی است . در این نوع جامعه ، مفهومی به نام « شهر » موضوعیت یافت . در عصر ایران باستان ، در جامعه ی شهری به اداره کننده شهر ، « شهردار » و به متولی نظم و امنیت شهر ، « شهریار » اطلاق می کردند .[1] شهریار ، مقامی حکومتی بود که باید امنیت مردم را تأمین می کرد . به ساکنین شهر ، واژه « شهروند » لقب داده شد . آنان از حقوق شهروندی برخوردار بودند . اصطلاح شهر از سه هزار سال یش به ویژه در عصر هخامنشینان در ایران مرسوم است .

     بدین ترتیب ، مبتنی بر چینش مردم به عنوان شهروند در قاعده ی هرم جامعه ، شهر یا جامعه ی شهری شکل می گرفت . دو حوزه ی دولت و نظام در جامعه ی شهری ، متأثر از مسأله ی چینش آحاد جمعیت به عنوان « مردم » بود .

   

2  ـ  جامعه ی مدنی

     جامعه ی دیگری که از قدمت زیادی برخوردار است ، جامعه ی « مِدینا » است . مدینا در زبان عبری ، به تجمع قوم یهود گفته می شود . مفهوم مدینا بر یک قوم از یک نژاد و یک مذهب اطلاق می شود و لذا نمی توان آن را بر شهری که از اقوام و مذاهب گوناگون آکنده است ، نهاد . از این رو ، قاعده ی هرم جامعه در مدینا ، « قوم » است نه مردم . مِدینا ، مُدُن ، مدائن و تمدن ، الفاظی عبری هستند که از یهود وارد زبان عربی شده اند . لذا مدنی و مدنیت ، معرّب شده ی مدینا است .

     متغیر مِدینا « قوم » است ؛ منظور قومیت یهود ، نه هر مردمی ، که جایی متمرکز شده باشند .
جامعه ی شاخص آن نیز ، جامعه ی داود و سلیمان (ع) است . حکومت یا مُلک سلیمان در فلسطین ، یک اجتماع مَدنی بود و اورشلیم در آن روزگار یک جامعه ی مدنی ساده ، از حیث قومی بود . مسأله ی مدینا ،
روستا یا شهر نبوده و نیست ؛ بلکه هرتجمع قوم یهود که سازمان یافته باشد را در بَر می گرفته و می گیرد . جامعه ی مدینا پس از جامعه ی شهری ، جامعه ی دوم ساخت یافته ی کامل بشری در سه هزار سال گذشته محسوب می شود . [2]



[1]  ـ فرهنگ دهخدا ـ ذیل کلمه ی شهریار و شهردار .

[2] - Strategic Planning – www. Andishkadeh . ir .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۳۸
اسماعیل شیرعلی

در روند شکل گیری جمعیت ، پروسه ی ملت چینی محقق می شود ، که در روند کنش های اجتماعی در طول تاریخ ، آرام آرام به شکل امروز خود ، رسیده است . چینش جمعیت به صورت یک ملت ، مانند چینش آجرها در ساختمان است . فرآیند ساختمانی که از ملت ساخته می شود Nation- building یا ملت چینی نامیده می شود [1] . این پروسه یک فرآیند تخصصی است .

    با جمع شدن مردم در کنار یکدیگر ، آرام آرام جمعیت شکل گرفته ، به چینش « ملت »اقدام نمایند . یعنی برای این که دارای پرچم واحد ، پول واحد ، زبان واحد برای مکالمه ، قوانین و مقررات واحد ، مراودات اقتصادی و .... باشند ، به مرور معیارهایی را برای خود تعریف کرده و در قالب آداب و رسوم ، فرهنگ و گزاره های دیگر ، ملت سازی را شکل می دهند . از سوی دیگر ، نیاز به « حاکمیت » یک عنصر اساسی جامعه سازی است ؛ چه نوع حکومتی ، با چه ساختاری و چه افرادی ، با چه ویژگی هایی برای حکومت کردن ؟ این دغدغه ، تلاش عظیمی را در جوامع مختلف برای جامعه سازی بهتر و برتر به دنبال داشته است . این تلاش را دولت چینی یا State-building نامیده اند . [2]

     در طول روند جامعه سازی ، حد فاصلی که برای ملت چینی و دولت چینی ایجاد گردید ، به چینش سیستم ، یا اصطلاحاً « نظام » موسوم شد . نظام سازی و سیستم چینی System-building . حال اگر این دو روند یعنی روندِ خطیِ حرکت ، از فردیت به جمعیت و نیز حرکت از چینش دولت وچینش ملت که میانه ی آن ، چینش نظام است بر یکدیگر منطبق شوند ، از نسبت شناسی آن ها ، شش واژه پدید می آید : دولت ، ملت ، نظام ، فرد و جمع  .

     آن دو بخش مرکزی که بر یکدیگر منطبق می شوند ، « نظام » و « سیستم » هستند . یعنی فردیت فرد و ملاحظات جمع از یک سو و چینش دولت ـ ملت هم در آن از سوی دیگر دیده می شود . در این چهار وجه ، بایستی ساختار سیستم  ، با ساختار نظام منطبق باشد . اگر این چهار وجه ، به مثابه یک اسکلت شناخته شوند ؛ بر روی این اسکلت ، هرمی چیده می شود به نام « جامعه » . جامعه سازی به مثابه چینش گوشت و پوست بر روی این اسکلت چهار وجهی ؛ از فرد به جمع و از ملت به دولت ، است . نقطه ی کانونی جامعه سازی ، انطباق نظام با سیستم خوانده می شود . گوشت و پوستی که بر روی آن اسکلت چیده می شود ، سه حوزه دارد : « دولت » در رأس ، « مردم » در قاعده ، و « نظام » به عنوان ساز و کار تعامل مردم و دولت . در این مرحله ، هِرم جامعه شکل می گیرد . در جامعه سازی این عناصر و اجزاء را بدون کم و کاست باید در نظر داشت . [3]



[1] - Strategic Planning – www. Andishkadeh . ir .

[2] - Fukuyama . Francis , State- building , Cornell University Press , 2004 , p.2 .

[3] - Strategic Planning- www.Andishkadeh. Ir .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۴۲
اسماعیل شیرعلی


     بحث پیرامون جامعه سازی ، یکی از پرسش های امروز بشر است . مسأله ی اصلی انسان امروز این است که، جامعه ی خود را چگونه شکل داده و آن را پیش ببرد. در آغاز ، مسأله ی مطرح بشر ، فردیت بود . این فردیت از غارنشینی و سپس آرام آرام به روستانشینی و آن گاه به شهرنشینی منتقل شد و به مرور بسط یافت و پیچیده شد ؛ در دویست ـ سیصد سال اخیر ، مسأله ای فلسفی در حوزه ی علوم اجتماعی مطرح گردید . این که مبنا فردیت است یا جمعیت ؟ کدام یک از این دو گزاره مهم است . فرد مطرح است یا
جمع ؟ تفرد
Individualism یعنی این که فرد در ساختار اجتماعی فردیت خود را مبنا بداند ، یا این که اصالت به جمع Collectivism  بدهد ؟

 

فردیت یا جمعیت

     جامعه ی لیبرالی ، جامعه ی Individual است یعنی جامعه ای است که فردیت در آن حرف اول را
می زند . جوامع سوسیالیستی ، یا جوامع چپ ، نقش فرد را به عنوان سلولی در درونِ پیکره ی جمع ، مضمحل و هضم شده می بینند . لذا در تفکر آنان « جمعیت » مطرح است نه « فردیت »
. این افراط و تفریط در این یا آن ، یا این که ، یک پاسخ نیاز دارد . این که به هر جهت ، فرد و جمع هر کدام تا چه اندازه سهم دارند ؟ به بیان عمیق تر ، حدفاصل فرد و جمع ، فردیت و جمعیت ، تفرد و تجمع چیست ؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۴۶
اسماعیل شیرعلی

   ادامه مباحث گذشته ...

  منظر فلسفه ی اجتماعی موردنظر اسلام ، جماعت است . این دو نگاه یعنی نگاه اسلام به جماعت و نگاه غرب در فلسفه ی اجتماع را می توان این گونه تبیین نمود .

     در فلسفه ی اجتماعی ، زمینه ی پیدایش اجتماع ، نیاز افراد به یکدیگر است . عنصر قوام و دوام اجتماع و جامعه ، نیز منفعت میس باشد . حال این منفعت ، گاه در زمین تعریف می شود ( نظام فئودالی ) . زمانی روابط تولید با اندیشه مارکس مدنظر است . یا در کاپیتالیسم ، با ثروت مالی و پول تبیین می گردد .

     در روش و متدلوژی ، فلسفه ی اجتماعی ، دو کارکرد اصلی را برمی تابد . در بینش ، از تفهم شروع و به اتفاق بین الاذهانی می رسد ؛ اتفاق ایجاد می کند و در بین ذهن ها وفاق به وجود می آورد . این اتفاق بین الاذهانی را در فلسفه ، نهمین گام مسالةی فلسفه بر می شمرند . دغدغه ی فلسفه ی امروز نیز همین مسأله ی بیناذهنیت است . یعنی چگونگی حل مشکل بیناذهنیت . زمانی که یک مفهوم به ذهن ها می تابد ، باید یک مفاهمه ایجاد شود ، اما این تفاهم حاصل نمی گردد . مشکل ، یا از مفهوم است یا از ذهن ها .
در این صورت ، مربوط به بینش می شود . در کنش ، تشریک رویه و تشریک مساعی مطرح می گردد . شراکت در روش و رویه ، و نیز در سعی و تلاش « بینش و کنش » است .

     روح حاکم بر فلسفه ی اجتماعی و مناسبات اجتماعی را می توان در دو مقوله دید :

1 ـ  بوروکراسی ( دیوان سالاری ) .

2 ـ  اذهوکراسی ( شایسته سالاری ) .

     در فلسفه اجتماعی ، ایدئولوژی های اجتماعی حاکم در بُعد فراگیر آن ، سوسیالیسم و کاپیتالیسم هستند. سوسیالیسم که مشارکت را بر می تابد و همه چیز را در شراکت می بند تا ضرر نکند و کاپیتالیسم یا سرمایه داری نیز ، سهم و سرمایه ی هر کس را جدا می خواهد . البته برای دست یابی به سرمایه ی بیشتر ، تشریک مساعی را نیز در نظر دارد . این روند فلسفه ی اجتماعی Social Philosophy است .

     اما حکمت جماعت در اسلام ، زمینه ی پیدایش اجتماع را در نیاز یکدیگر می داند . عنصر دوام و قوام اجتماع و جامعه را عقیده می داند . عقیده ی توحیدی . علامه طباطبایی نیز معتقد است که مبنای تشکیل اجتماعی عقیده است نه سرزمین یا وطن و نه حتی منفعت . [1] « اِنَّ الحیاه عقیدهٌ و الجِهاد » حیات انسان چیزی نیست جز عقیده و جهاد . البته عقیده ای که بر مبنای توحید باشد . عقیده ای که دارای وحدانیت است

و واحد . یعنی «‌کلمه ی توحید »‌.

     در روش شناسی و متدولوژی ، کارکردِ حکمت جماعت ، این گونه بیان شده است ؛ در بینش ، ایمان بین قلوب، با کلمه ی توحید . اتفاق بین الاذهان ، در توحید کلمه و تفاهم ، که وحدت کلمه را محقق می سازد . بنابراین کلمه ی توحید ، توحید کلمه و وحدت کلمه . این مباحث تلفیق نظر کاشف الغطاء و امام خمینی (ره) است : ایمان بین قلوب ، اتفاق بین الاذهان و تفاهم .

     کُنِش ، در حکمت جماعت « تعاون » است . « و تَعاوَنِوا عَلی البرَّ و التقّوی و لا تَعاوَنُوا عَلَی الإثمِ وَ العُدوانِ » [2] در سوسیالیسم و کاپیتالیسم ، تشریک مساعی و تشریک رویه خنثی است ، زیرا هم می تواند در اعمال خوب صورت گیرد و هم در اعمال زشت ، مانند ظلم .

     اما درحکمت جماعت ، کنش « تعاون » است و قرآن تأکید دارد دربِرّ ، اعمال نیک و تقوا ، یعنی همه خود را از منظر خدا ببینند . زیبایی در این جا متجلی می شود که همه با هم خود را در برابر خدا و از منظر او ببینند . « تعاونوا علی البرّ و التقوی » اما در پی آن قرآن تأکید دارد « و لاتعاونوا علی الاثم و العدان »‌مبادا در گناه و عداوت و دشمنی با یکدیگر همکاری نمایید . لذا تشریک مساعی و تشریک رویه در حکمت جماعت برای ظلمت و گناه ، جایگاهی ندارد .

     این کارکرد حکمت جماعت است . تفاوتی که در جمعیت و جماعت است ، حاصل جهت دهی آن دو می باشد . جماعت جهت دارد اما جمعیت این گونه نیست . چرا که صرف تجمع و جمع شدن در جایی ، جهت و سمت و سویی را ایجاد نمی کند . اما جماعت مسیر و جهت را نشان می دهد . به عنوان مثال : نماز جماعت ، دارای جهت است . این را هم در ساختار و هم در کارکرد آن می توان مشاهده نمود ، زیرا امام جهت ، قافله سالار است و جماعت نمازگذار ، قافله ای که به مقصد مشخصی در هجرت از خود هستند .

     فراگیری  در حکمت جماعت ، در تحقق تقواست . کارکرد اصلی آن و روح حاکم بر آن نیز ، « تقوا » است . با فرض پیوند دو کلمه عربی و یونانی ، یعنی تقوا و کراسی ، می توان این گونه بیان نمود که تقواکراسی ، یا حاکمیت تقوا ، زیرا « أِنَّ أکرَمَکُم عِندَاللهِ اَتقیکُم » .

     فراگیری سازی حکمت جماعت ، در حاکمیت تقواست ، کنش آن در تعاون و بینش آن در کلمه ی توحید و توحید کلمه است . قوام آن به عقیده و زمینه ی پیدایش اجتماع را هم در « نیاز » می بیند .

   بنابراین دو مکتب کلی وجود دارد . فلسفه ی اجتماعی در غرب ، حکمت جماعت در اندیشه ی اسلام . در این چارچوب ، طرح ریزی برای هر یک از مکاتب ، یعنی فلسفه ی اجتماعی و حکمت جماعت ، مفاهیم متفاوتی را در بر خواهد داشت .



[1]  ـ طباطبایی ، سید محمد حسین ، روابط اجتماعی در اسلام ، بوستان کتاب ، 1360 ، ص 16 .

[2]  ـ سوره المائده ، آیه 2 .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۴۰
اسماعیل شیرعلی

      نگاه اسلام به اجتماع است نه به اشتراک . در اجتماع هم ، به جمعیت نمی نگرد بلکه متوجه « جماعت » است : « یَدُاللهِ مَعَ الجمّاعه » دست خدا با جماعت است .

     دکترین اجتماعی اسلام را در آغاز انقلاب اسلامی ، بنیانگذار جمهوری اسلامی ، آن را از منظر کاشف الغطاء مورد مداقه و بررسی قرار داد .

     جمله ی معروف کاشف الغطاء درباره ی روند تحقق اسلام در نظام اجتماعی ، در تحقق دو کلمه است ؛
« کلمه ی توحید » و « توحید کلمه »‌.

     در روند تحقق فلسفه ی اجتماعی مدرن این گونه است که ، مفهومی بر ذهن ها می تابد آن گاه از اذهان ساطع و سپس به « مفاهمه » و «‌تفاهم » تبدیل می گردد . آن روندِ تحقق اجتماع بود و اما روند تحقق جماعت در اسلام چیست ؟

     ابتدا « کلمه ی توحید » مطـرح است . در توحید وحدت وجود دارد و نخستین اصل در اسلام ، توحیــد

 است . کلمه ی توحید ، در گزاره ی ایمانی به قلب انسان می رسد ، به قلب وارد می شود . آن گاه ریشه ی آن نهال ، در قلب ، تبدیل به ایقان ( یقین ) می شود . انسان مؤمن ، موقِن می شود ، کفر را زدوده و انسان از شک به یقین می رسد .

     آن چه که از ذهن این انسان ساطع می گردد ؛ چیزی جز « یقین » و « توحید کلمه » نیست . توحید کلمه را بنیانگذار انقلاب اسلامی ، « وحدت کلمه » نامید . این مفهوم ، در ساختار طرح ریزی استراتژیک ، جایگاه خاصی دارد ، که البته مورد غفلت واقع گردیده است . لذا « کلمه ی توحید » از طریق سازوکار ایمان وارد قلب شده و از آن ساطع می شود .

     در دکترین کاشف الغطاء ، روند تحقق جماعت این گونه است که سپس توحید کلمه ، « احسان »‌را رقم می زند . احسان چیست ؟ احسان ، یعنی نیکویی و دیدن هرچیز بر سر جای خود . اگر هر چیز بر سر جای خود نباشد ، زشت است . علم زیبایی شناسی ـ علم الاستحسان یعنی همه چیز را نیکو دیدن . نظم ریشه در عدل دارد . و ریشه ی عدل در حق است. از این منظر ، حق و عدل و نظم و حسن ، بر یک مدار هستند . [1]

در اصطلاح فلسفه ی هنر ، یک هارمونی وجود دارد . در روند تحقق جماعت ، هنگامی که احساس محقق می شود ، « توحید کلمه » و وحدت کلمه پدید می آید که موجب انسجام جامعه می گردد .

     در فلسفه ی اجتماعی غرب ، مفهوم ، ذهن و بکه ی ذهن ها ( بیناذهنیت ) و سپستفاهم ، در روند تحقق اجتماع نقش آفرینی می کند .

     اما در حکمت جماعت ، اندیشه ی قرآنی بر آن احاطه دارد . در حکمت جماعت در هفت گام : کلمه ی توحید ، ایمان که به قلب می آید ، ایقان ، ذهن ، احسان و توحید کلمه به تشکیل اجتماع نایل شده و مفاهمه نیز به وجود می آید .

     وحدت کلمه در چنین اجتماعی شکل می گردد . چون بن مایه ی ایمانی دارد ، متکثر و پلورال نیست . چرا که در معرفت ایمانی کثرت نقشی ندارد . کلمه ی توحید ، واحد است و جهت ایمان هم یکی است . درنتیجه ، اجتماعی که پدید می آید ، واجد وحدت جوهری است .



[1] Straegic Planning – www . Andishkadeh , ir .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۳۹
اسماعیل شیرعلی

   ادامه بحث پیشین...

  از اجتماع ، قدرت زاییده می شود ؛ قدرت توانایی تعمیم یافته ای برای کمک به اجرای تعهدات الزام آور در واحدهای نظام سازمانی جمعی است و از این حیث، قدرت یعنی فعال کردن تعهدات الزام آور [ پارسونز، 1381 ] . در کنار هم بودن ، تعهدی را نسبت به هم به وجود می آورد ؛ که قدرت در این جا آن تعهدات را ، الزام آور می کند .

     لذا پارسونز ، قدرت را حاصل نظام اجتماعی می داند . یعنی اجتماع علاوه بر رفع نیاز و منفعت که قوام و دوام جامعه است ، با بخش دیگری به نام قدرت ، که علاوه بر مسأله ی نیاز ، مُدام به بازتولید قدرت می پردازد ، توازن در جامعه را رقم می زند .

     در علوم اجتماعی ، سه منشأ معرفتی برای فلسفه ی اجتماعی برشمرده می شود :

     نخست ، علوم طبیعی که همه ی مناسبات را در روند طبیعی می داند . سپس پوزیتیویسم ، به ویژه با افرادی چون آگوست کنت . در تلقی سوم نیز ، گروهی که هرمنوتیک را مطرح می نمایند .

      البته امروزه همه ی این عقاید درهم تنیده شده اند و به سادگی قابل تفکیک نیستند . لذا شالوده ی اجتماع را که قوام آن در فلسفه ی اجتماعی مدرن بر تفاهم در رفع نیاز است ؛ می توان به طور اجمال این گونه بیان کرد :

1 ـ  منفعت ، که جِرِمی بِنتام درباره ی آن نظریه ی اصالت منفعت را مطرح نموده است .

2 ـ  زمین ، در تلقی فئودالی ، که مبنای مناسبات اجتماعی است .

3 ـ  روابط تولید ، در نظریه ی مارکس به عنوان شالوده ی اجتماع در سوسیالیسم مارکس .

4 ـ  نظام سرمایه داری ( کاپیتالیسم ) :

      در دویست سال گذشته ، دو ایدئولوژی در فلسفه ی اجتماعی پدید آمد . ایدئولوژی چپ و ایدئولوژی راست . در ایدئولوژی چپ ، مسأله این است : بیاییم در همه چیز شریک شویم تا ضرر نکنیم و مساوات رعایت شود . به این تلقی « نظام اشتراکی » گفته می شود . این نظام اشتراکی را سوسیالیسم می نامند . جریان دیگری که موسوم به راست است ؛ می گوید : با هم تشریک مساعی کنیم . یعنی شریک در سعی و تلاش ، که هر کس برای خود سرمایه و سهام و سود بیشتری داشته باشد . این نظام سرمایه داری است .

     روح حاکم بر این دو ایدئولوژی این گونه بیان می شود که سوسیالیسم به دلیل این که به اشتراک در همه ی حوزه هاست ، به عدالت می رسد . اما در ایدئولوژی کاپیتالیسم و سرمایه داری ، برای آن که شخص بتواند به سود بیشتری برسد ؛ باید آزاد Liberty باشد . لذا تلقی این است که در کاپیتالیسم ، لیبرتی و آزادی مطرح است ، برخلاف سوسیالیسم که عدالت را می جوید . اما در واقع ، آن چه که سوسیالیسم دنبال می کند مساوات است نه عدالت .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۴۱
اسماعیل شیرعلی

ادامه بحث پیشین ...


   مسأله بیناذهن ، آخرین مسأله ی فلسفه ، در طول تاریخ دو هزار و هفتصد ساله ی خود می باشد . فلسفه در طول این قرن ها ، به نُه مفهوم رسیده است . یعنی در یک دور تسلسل ، در هرم فلسفه ، از یک نقطه آغاز و به نهمین واژه ی خود اکنون به بین الاذهان رسیده است . امروز مسأله ی اساسی در فلسفه ،
بین الاذهان یا بیناذهنیت است . یعنی افراد گوناگون ، ذهنیت های متفاوت داشته وبه اصطلاح تکثر ذهن ایجاد شده است . این مسأله ی تکثر و تعدد و پراکندگی اذهان ، موجب از هم گسیختگی جامعه از یکدیگر است . برای انسجام ، ‌دوام و قوام جامعه ، باید همه ی افراد از یک موضوع ، فهم واحد داشته باشند . در غیر این صورت زمینه ی افتراق و تفرقه به وجود می آید .

     لازمه ی جامعه شدن ، این است که اذهان عموم ، همه به یک ذهن کلی تبدیل شوند . یعنی همه ی اذهان به مثابه یک زمین تصور و یک گزاره و یک درخت در آن کشت شود . چرا که دوام و قوام ساختار اجتماع ، در حوزه ی تفاهم است و تفاهم چون از ماده ی فهم می آید ؛ آن مفهومی که فهم می شود ؛ باید یک پارچه گردد .

     انسجام جامعه و وحدت ، حاصل تفاهم است . در روند تحقق اجتماع مبتنی بر درخت فلسفه ، سه گزاره وجود دارد . در روند تحقق اجتماع نخستین مسأله ، تولید مفهوم است . سپس در گام دوم ، فهم آن توسط اذهان ، به تناسب هر کدام از مفاهیم می باشد . زمانی که اذهان گوناگون ، مفهومی واحد را ادراک کردند ؛ شبکه ی بین الاذهانی به وجود می آید و دامنه ی بیناذهنیت و بین الاذهانی ، گسترش می یابد .

    هنگامی که همه ی افراد در یک مفهوم شریک شوند ، ( مانند فهم کلمه ی آب ) حاصل و خروجی این برداشت واحد در ذهن ها ، تفاهم نامیده می شود . اگر ذهن ها یک آینه تصور شوند و یک مفهوم به همه ی آنها تابیده شود ، در نقطه ی مقابل ، حوزه ای به نام تفاهم پدیدار می گردد : تفاهم اجتماعی . این مسیر سه مرحله ای ، روند تحقق اجتماع مدرن است .

     حال باید دید ضرورت تشکیل اجتماع چیست ؟ آیا تنها حفظ رفع نیاز انسان ها مطرح است ؟ فلاسفه ی اجتماعی معتقدند که تجمع ، صرف رفع نیاز نیست . بلکه از این کنار هم بودن علاوه بر رفع نیاز ، بازتولید قدرت نیز مطرح است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۶
اسماعیل شیرعلی

      پرسش اصلی که در فلسفه ی اجتماعی مطرح است ، تبیین این نکته می باشد که چه چیز موجب می گردد یک اجتماع شکل گیرد . سپس آن چه موجب قوام و دوام اجتماعی می شود ؛ چیست ؟

    به عنوان مثال : با ازدواج یک زن و مرد ، اجتماع چگونه شکل می گیرد و خانواده چطور رقم زده می شود ؛ دوام و بقای آن به چه عواملی بستگی دارد ؟ و اینکه چه چیز موجب می گردد جامعه از یک واحد کوچک آغاز تا به یک سطح کلان بسط یابد ؟ نیاز انسان برای تشکیل اجتماع چیست ؟ فلسفه اجتماعی سعی دارد برای این پرسش ها ، پاسخ مناسبی را پیدا نماید .

     از عصر انسان نئاندرتال و سپس غارنشین به این سو ، دلیلی که انسان ها را در کنار یکدیگر جمع نموده تا تشکیل اجتماعی دهند ؛ نیاز آنان به هم بوده است . آن چه که جوامع را شکل داد و به صورت پیچیده ی امروزین درآورد ؛ نیازی بود که انسان آن را حس کرده و رفع آن را با « در کنار هم بودن » یافت . این مسأله آرام آرام شبکه ای از نیازها را پدید آورد و سبب گردید جوامع گسترش یابند . در عصر پیچیدگی جوامع ، عصر پیچیدگی نیازها  و پیچیدگی برآوردن آن نیازها را در پی داشت .

دامنه ی نیازها ، دامنه ی تخصص ها را گسترده تر ساخت و روابط اجتماعی ، ارتباط و تعامل اجتماعی را درهم تنیده و پیچیده تر نمود .

     پرسش اساسی در فلسفه اجتماعی همانطور که گفته شد ؛ تبیین این دو نکته است که چه عاملی موجب پدیده ای به نام اجتماع شد ؟ و چه دلیلی سبب دوام و قوام جامعه می گردد ؟

     پاسخی که بدان داده شد ؛ مسأله ای نیاز و شبکه ی برآوردن نیازها بود . لذا نیاز انسان ، سبب تشکیل اجتماع گردید . می گویند انسان ، حیوای است مدنی الطبع ، طبع آن ، در با تعامل با دیگران رقم خورده است .

     در فقه قاعده ای است که می گوید « لا ضرر و لاضرر » ‌، یعنی انسان نه به خود ضرر رساند نه به دیگری . نقیض آن این است که انسان به خودش و به دیگران نفع رساند . لذا خِرَد بر سر تفاهم و سپس نفع رساندن به یکدیگر است . مفهوم اصلی در این جا تفاهم است و خرد ، بستر این تفاهم را فراهم می آورد . تفاهم ، حاصل هم ریشه بودن در اجتماع است .

     مثال : اگر ذهن را یک زمین کشاورزی تصور نموده ، اذهان دیگر نیز مانند ذهن خود ، یک زمین کشاورزی تصور شود ؛ آن گاه در زمین ذهن ، درختی کشت شده و یک ریشه ی ثابت دوانیده شود ؛ آنرا
می توان تفاهم نامید . تفاهم یعنی فهمیدن . در حوزه ی فلسفی ذهن ، یک ذهن با ذهنی دیگر باید یکی شود و یک ریشه در درون آن شکل گیرد . لذا زمانی که همه ی اذهان یک زمینه و در باور همه نیز یک ریشه تنیده شود ، تفاهم به وجود می آید . و تفاهم در سه گزاره ی Logos  در کلمه مفهوم ، عدد و نیز عنصر شکل می گیرد . این سه گزاره عناصر اصلی درخت فلسفه است . تفاهم ، حاصل هم ریشه بودن در اجتماع است . بنابراین ، فلسفه اجتماعی بر مبنای درخت فلسفه ، معلول داشت تفاهم ریشه ای است .

     فهم ، یک مقوله ی ذهنی است . یک لایه ی روبنایی است . لذا اجتماع ، حاصل هم گرایی ذهنی ، یعنی تفاهم است . اخیراً به آن بین الاذهان یا بینا ذهنیت می گویند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۷
اسماعیل شیرعلی

چرا و چگونه جامعه تشکیل می شود ؟ در هر دو مدل موردبحث یعنی مدل فلسفی غرب و مدل حِکمی قرآن اساس تشکیل جامعه نیاز انسان ها به یکدیگر و مرتفع کردن این نیازهای روزافزون در قالب تشکیل و گسترش جامعه می باشد . در واقع ، صرف تجمع گروهی در کنار یکدیگر مانند : تماشاگران یک مسابقه ی فوتبال در یک ورزشگاه ـ جامعه تشکیل نمی شود ، بلکه زمانی که به نیازهای یک تجمع انسانی به صورت روش مند پاسخ مناسب داده شد و برای این پاسخ گویی ، نقش ها تعریف گردید ، جامعه پدید می آید .

 

فلسفه ی اجتماعی مدرن 

      پرسش اصلی که در فلسفه ی اجتماعی مطرح است ، تبیین این نکته می باشد که چه چیز موجب
می گردد یک اجتماع شکل گیرد . سپس آن چه موجب قوام و دوام اجتماعی می شود ؛ چیست ؟

    به عنوان مثال : با ازدواج یک زن و مرد ، اجتماع چگونه شکل می گیرد و خانواده چطور رقم زده
می شود ؛ دوام و بقای آن به چه عواملی بستگی دارد ؟ و اینکه چه چیز موجب می گردد جامعه از یک واحد کوچک آغاز تا به یک سطح کلان بسط یابد ؟ نیاز انسان برای تشکیل اجتماع چیست ؟ فلسفه اجتماعی سعی دارد برای این پرسش ها ، پاسخ مناسبی را پیدا نماید .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۳
اسماعیل شیرعلی


نسبت شناسی دنیا و عقبا در قاعده رشد  

      توسعه و الگوهای متنوع آن که تجربه بشری است و نظریه پردازی در آن اگر نه به حد اشباع ، اما به حد قابل قبولی در فرهنگ جامعه سازی و مدیریت بر جوامع امروزی رسیده است ، متولی « دنیاسازی » است . رویه های توسعه ، می تواند روش های دنیاسازی خوانده شود ، که سنت های دنیوی ناکارآمد را با تجدد دنیوی جایگزین نماید . از سوی دیگر ، با عنایت به عدم کفایت الگوهـای توسعه برای ساخت و پرداخت  آخـرت در عاقبت مطلوب و موردنظر انسان مسلمان ، « تعالی » و روند حاکم بر ساز و کار تحقق آن ، متولی«عقبا» و عاقبت فرد و جامعه اسلامی است . قرآن مجیـد عاقبت مطلوب را از آن اهل تقــوا معرفی می نماید

( أَنَّ العاقِبَهَ لِلمُتَقِینَ [1]  ) . در این جا « بردار رشد » حاصل انطباق دنیا گرایی با عقباگرایی است . [2]

 

نسبت شناسی تعلیم و تربیت در قاعده رشد  

      در قاعده رشد ، مقوله ی « تعلیم » و « آموزش » مربوط به حوزه ی توسعه و موضوع « تربیت » و
« پرورش » مختص به حوزه ی تعالی است . انفکاک ناپذیری تعلیم از تربیت ، مربوط به « رشد » است ، یعنی با توجه به این که دو بال توسعه و تعالی ، کرسی « بردار رشد » هستند ، مقوله ی تعلیم و تربیت در الگوی رشد یک پارچه اند . آموزه های تربیت که بر پایه ی « تعالی » تکیه دارند ، و آموزه های تعلیم که بر بستر توسعه مستقر هستند ،
الگویی « هم افزا » در نسبت توسعه و تعالی را به نمایش می گذارند ، که از مدل « اجوکیشن Education »مدرن شمولیت بیشتر و فراگیری گسترده تری دارد . این الگوی هم افزا ، متولی پرورش انسان طراز جامعه ی مهدوی است .



[1]  - سوره هود ، آیه 49 .

[2] - Straegic Planning – www. Andixhkadeh. ir .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۴
اسماعیل شیرعلی