جامعه سازی یا جامعه شناسی؟

جامعه سازی مقدم بر جامعه شناسی است

جامعه سازی یا جامعه شناسی؟

جامعه سازی مقدم بر جامعه شناسی است

جامعه سازی یا جامعه شناسی؟

جامعه شناسی توسعه،الگوی اسلامی ایرانی،سبک زندگی ایرانی،پساتوسعه گرایی،پیشرفت

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

استاد محمدرضا حکیمی معتقد است، در جامعه های بشری - حتی جامعه های کوچک و بدوی - همیشه فساد از قشرهای بالا و افراد مقتدر و صاحب مقام و فرزندان و خاندان آنها، به سوی قشرهای متوسط و پایین سرازیر می گردد و نفوذ می کند. چون فساد از دو چیز پدید می آید:
1- بسیار داشتن (تکاثر)
2- کم داشتن ( فقر)

و سبب فقر فقیران - به نصّ آیات و احادیث - توانگری توانگران حق شناس جلاد مسلک و تورم آفرین است.
پس اسلام، تا این اندازه با تکاثر ( زیاده داری) و اسراف (زیاده خواری بی بند و باری در مصرف)، مبارزه کرده برای همین است که یکی از علل مهم نشر فساد در جامعه و شیوع ظلم و له شدن بیچارگان، و شکسته شدن حرمت بشری و کرامت انسانی، غنای بیشتر از حد« قوام»است، چنانکه امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) یکی از علل سقوط اخلاقی و انسانی و تربیتی جامعه را، وجود غنای تکاثری دانسته اند.
تا عدالت اجرا نشود، هر چه از اسلام بگوییم حرف است
اکنون ملاحظه می کنید که تا عدالت اجرا نگردد، و قسط قرآنی (رسیدن هر کس به حق خویش) عملی نشود، هر چه از اسلام گفته شود، حرف است. فقر مانع رشد است، غنای تکاثری مانع رشد است، زندگی های پر ریخت و پاش (که باعث پایمال شدن حقوق دیگران و محرومیت ضعفا و محرومان است)، مانع رشد است، مجالس اشرافی و قارونی گرفتن مانع رشد است....
هنگامی که علی(ع) می گوید: «حاکم اسلامی و کارگزاران حکومت اسلامی نباید هدیه قبول کنند.» چرا از هر مفسد اقتصادی، قبول پول می کنند، و او را و ده ها امثال او را به ادامه دادن به جنایات مالی و مکیدن خون مردم مظلوم و اقشار گوناگون ملت تشجیع می نمایند؟ چرا؟
پس - بنا بر منطق عاشورا امر به معروف و نهی از منکر، باید از بالاترین طبقات شروع شود، تا فساد از ریشه بر افتد، و توانگرانی که قرآن می فرماید مایه فسادند (مفسد فی الارض اند) و به هیچ گونه در برابر اصلاحات تسلیم نمی شوند. حتی در خود پیکره دولت - تکلیف شان با قرآن و عاشورا معلوم گردد. جامعه عاشورا جامعه حسینی است نه یزیدی ... و جامعه تکاثری جامعه یزیدی است نه حسینی.
من این سخنان را با عرضه یک مقیاس بنیادین و مهم در شناخت جامعه اسلامی به پایان می برم. این حدیث معتبر از پیامبر اکرم (ص) رسیده است که فرمود: «دو دسته از امت من هستند که اگر درست شوند جامعه اسلامی درست می شود، و اگر فاسد شوند جامعه اسلامی فاسد می شود. پرسیدند : ای پیامبر خدا! این دو صنف چه کسانی هستند؟ فرمود: عالمان و حاکمان .»

اینکه گفتیم اسلام از بالا شروع می کند، خوبی ها و بدی ها را اول، در بالا می بیند بعد در پایین، برای همین است، یعنی بدی و فساد- مانند - آب از بالا به پایین سرازیر می گردد، و فقیران و محرومان و معتادان و سر خوردگان و بیکاران و بریدگان - از جوانان و غیر جوانان و همه این گونه فسادها در جامعه اسلامی به نصّ سخن امام باقر (ع) درباره روش پیامبر اکرم (ص) از فساد دامنه داری حکایت دارد که در بالا وجود دارد، یعنی در میان کسانی از عالمان و حاکمان.
و اکنون، برای انسانی که خدا به او عقل داده، و مقداری اطلاعات درست از دین در اختیارش قرار گرفته است، جای بریدن از دین و سست شدن در انجام وظایف نیست، اگر چه جای بریدن از هرکس و هر کس دیگر باشد. و من به جوانان توصیه می کنم، دین خود را بی خود و مفت از دست ندهند، بلکه دین را بشناسند، و عمل به آن را بخواهند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۰۶:۵۲
اسماعیل شیرعلی

چرا سرمایه_داری در کشورهای در حال توسعه شکست می خورد؟
                        
چرا قوانین در کشورهای غیرغربی به خوبی کار نمی کنند؟                                 
 از قرن 19 میلادی کشورهای در حال توسعه قوانین خود را  از غرب کپی کرده اند که منجر به شکست مکرر شده است؛ بطوریکه  اغلب شهروندان نمی توانند از قوانین جاری و حاکم برای تبدیل پس اندازشان به سرمایه استفاده کنند...                    
برای توسعه نظام مبتنی بر سرمایه داری غربی علاوه بر قوانین، تغییرزمینه ها، ساختارها و  فرایندهایی ضروری است که طی قرن ها با جامعه و جغرافیای این کشورها عجین شده است. اگر شدنی است این مسیر دنبال شود؛ اگر غیرممکن و یا حتی اگر نه، دشوار و زمانبر است اصلاح قوانین منطبق بر جامعه و جغرافیای هر کشور سهل الوصول تر است؛ اگرچه وقت گیر و پیچیدگی های خود را دارد...

مخلص کلام اینکه یا باید نظام اقتصادی مبتنی بر سرمایه داری غربی ترویج شود و به دنیال آن زمینه ها، ساختارها و فرایندها  با آن هماهنگ شوند و  یا اینکه نظام اقتصادی مبتنی بر زمینه ها، ساختارها و فرایندهای_که مختص جامعه و جغرافیای هر منطقه است- توسعه داده شود. عقلانی و واقعی تر کدام است؟

 اینکه کشورهای در حال توسعه در گذر به نظام سرمایه داری شکست می خورند ناشی نسخه نویسی غلط ناشی از عدم فهم  تاریخی کشورهایی است که در گذر به سرمایه داری موفق بوده اند...                

نمی توان آینده را ترسیم کرد وقتی فهم درستی از گذشته در دسترس نباشد.  نه می توان و باید کشورهای درحال توسعه را با کشورهای توسعه در شرایط امروز مقایسه کرد و نه مقایسه آنها با نقطه شروع توسعه یافتگی کشورهای توسعه یافته صحیح است؛ زمینه ها و تاریخ تفاوت های عمیقی  دارند...

علاوه بر عدم فهم تاریخ کشورهای با نظام غالب سرمایه داری، عدم فهم تاریخ و زمینه کشورهای در حال توسعه این نافهمی را تشدید می کند.  نسخه نویسی توسعه بدون فهم دقیق از تاریخ و تمدن (عوامل موثر دیگری نیز مهم هستند) هر کشور بیراهه و سرابی بیش نیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۷ ، ۰۵:۰۹
اسماعیل شیرعلی

اقتصاد ناپایدار ایران هر روز به شکلى جدید مخاطرات اقتصادى کشور را به رخ میکشد و گاه نیز موجبات ناامیدى همگان از دانشگاهیان و مسؤولین گرفته تا شهروندان عادى را فراهم مى سازد.

در خصوص مشکلاتى که اخیرا در راستاى کاهش ارزش پول ملى پدید آمد و نیز آنچه که تحت عنوان تدابیر دیرهنگام دولت براى فائق آمدن این مشکل مطلبى را از دکتر پناهى خواندم که ذکر آن خالى از لطف نیست. البته بگذریم که قصه پرغصه اقتصاد ایران ریشه در سیاستگذارى ها و بى تدبیرى هایی دارد که در این مقال نمیگنجد.

"در روزهای اخیر افزایش نرخ ارز و هجوم بسیاری از افراد از دلالان بازار ارز گرفته تا مردم عادی برای تبدیل پول در دسترس به ارز خارجی نگرانی ها و نااطمینانی های زیادی در عرصه اجتماعی و اقتصادی کشور ایجاد کرده است. دلایل افزایش نرخ ارز هر چه که باشد چه سیاسی و چه اقتصادی، نشانه ای بارز از یک ویژگی بنیادی ساختار اقتصاد در جامعه ایران یعنی بی ثباتی است که بصورت دائمی به رفتارهای غیرعقلانی و در نتیجه افزایش بحران دامن می زند. اگرچه ممکن است منافع برخی در گرو بی ثباتی اقتصادی باشد اما تبعات آن در حوزه اجتماعی و مقوله "ارزش کار" غیرقابل جبران است. در فضای نااطمینانی اقتصادی و تولید و تکثیر مستمر شوک در عرصه اقتصاد و کاهش سرمایه اجتماعی، "دلالی" جایگزین مقوله "کار" می شود. ارزش کار، نیروی کار و تولید کننده تنزل می یابد و دائما در نتیجه فرایندهای بی ثبات سازی و موقتی سازی به حالت احتضار در می آید.

وقتی به تبیین های جامعه شناختی ظهور تمدن غربی نگاه میکنیم می بینیم که ماکس وبر یکی از معروف ترین جامعه شناسان غربی بنیان نظام اقتصادی و سیاسی در غرب را مقوله "کار" می داند. از نظر وی "کار" سرچشمه انباشت سرمایه و شکل گیری نظام سرمایه داری به عنوان شکل جدیدی از سازمان اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در تمدن غرب است. از این منظر مساله مهم این است که در کشور ما بر اثر فرایندهایی مختلف سیاسی و اقتصادی چه بلایی بر سر مقوله کار آمده است و چگونه است که تجارت پول (چه در قالب خرید و فروش ارز و طلا و چه در قالب سپرده گذاری در موسسات بانکی آنهم موسساتی که با وعده سودهای بیشتر سرمایه های مردم را بالا می کشند) اهمیت بیشتری پیدا کرده است. 

رقابت عجیب و غریبی برای به دست آوردن اتومبیل ها و زندگی های آنچنانی در میان همه ما از تهران تا دور افتاده ترین مناطق روستایی شکل گرفته است و تا مغز استخوان در ما نفوذ کرده است. بی گمان در وضعیت موجود تحقق سودای سوار شدن بر ماشین های وارداتی، داشتن زندگی تجملی و ... با "کار" بسیار دشوار است. هجوم بسیاری از مردم برای خرید ارز در چنین فضایی قابل تحلیل است. ریسک بالای فعالیت های تولیدی و بی ثباتی دائمی در اقتصاد به نگرانی مردم در ارتباط با تحقق خواست هایشان و نیز کاهش ارزش نقدینگی شان در برابر پول خارجی دامن می زند. در نتیجه تجارت پول به تنها گزینه ممکن برای آنها بدل می شود. ذهنیت جامعه ایرانی همواره گرفتار این قضیه پایان ناپذیر بوده است که گویی اقتصاد ایران بنا ندارد از این وضعیت آلاکلنگی خارج شود. در چنین فضایی اعتماد نهادی کاهش می یابد و واکنش های آنی و محاسبات فردی هر نوع تصمیم گیری عقلانی را به محاق می برد. 

رویداد اخیر نه صرفا یک موضوع اقتصادی و محدود به آن بلکه گواهی است بر یک مساله کلان تر در نظام اجتماعی و آن فرسایش سرمایه اجتماعی و اتمیزه شدن جامعه است. هنگامی که مردم دائما در معرض بی ثباتی ها و شوک های مختلف اقتصادی قرار داشته باشند لاجرم آنان همواره رخدادها را به گونه ای بحرانی و بی ثبات درک خواهند کرد. زیستن مداوم در بحران و ذهنیت بحران زده به هر رخدادی واکنش آنی و غیرعقلانی نشان خواهد داد. تجارت پول و نه کار به مهمترین دغدغه مردم تبدیل می شود و صف های طولانی برای عقب نماندن از قافله عدم عقلانیت به وجود می آورند. آنان تلاش می کنند از هر فرصت پیش آمده نفعی به دست آورند و این یعنی بازتولید شرایط بی ثبات کننده و نااطمینانی و عدم عقلانیت مستمر. بدیهی است که در چنین فضایی برخی سود می برند و اکثریت متضرر می شوند. اکثریت اقشار پایین دست جامعه که نه توان ورود به این بازی تجاری را دارند و نه نقشی در این سوداگری از عواقب افزایش قیمت ها و گرانی بسیار آسیب می بینند. بسیاری از مسایل از جمله مسایل اقتصادی لاجرم می بایست در سطح سیاست (polity ) حل و فصل شوند. برای برون رفت از بحران های مختلف داخلی و خارجی چاره ای جز گفتگو و حل یا کاهش منازعه در حوزه سیاست وجود ندارد. اما در ارتباط با جامعه و مردم آنچه که مهم و ضروری است نهادهایی است که وظیفه دارند از مردم به ویژه گروه های پایین دست دفاع و حمایت کنند. دانشگاه، مجلس، رسانه ها و... از جمله مهمترین این نهادها هستند. این نهادها اگر به درستی وظیفه خود را انجام دهند می بایست با اتخاذ موضع درست و حمایت از جامعه در برابر گروههای قدرتمند از یک سو و در گسترش عقلانیت و آگاهی بخشی به مردم برای حمایت و حفاظت از خود به مثابه "جامعه" و نه افراد منفرد از سوی دیگر ایفای نقش کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۳۳
اسماعیل شیرعلی

 آیا علوم اجتماعی عامل تحول و دگرگونی است؟

دکتر کچوئیان معتقد است تغییر جهان باید سمت و سوی جدید و بروز و ظهور آگاهانه پیدا کند و اگر قرار باشد وارد دنیای جدیدی شویم این ورود حتما به مدد علم و نظر اتفاق می‌افتد. یکی از اصلی‌ترین مظاهر تجدد، علم جدید است؛ جدید بودن این علم بدین معناست که شرایط و مقدمات پدید آمدن آن فقط در عصر جدید (مدرنیته یا تجدد) فراهم شده و امکان پیدایی آن در سایر تمدن‌ها وجود نداشته است و این صورتی از یک مسئله‌ی کلی است که با ظهور و غلبه‌ی هر تمدنی، علم جدیدی که متناسب با فضای فرهنگی تمدنی و فضای معرفتی آن تمدن باشد، شکل می‌گیرد. وقتی تمدنی بدون تقدم و تأخر متحول می‌شود، آنچه به دنبال آن اتفاق می‌افتد دگرگونی در تمام علوم است و آن چرخشی که منشأ شکل‌گیری دنیای متفاوت می‌شود اختصاص به یک جا ندارد.

حال با این مقدمه باید ارزیابی کرد علوم اجتماعی در طول سالهای گذشته چه تحولاتی در جامعه ایران ایجاد کرده و چرا؟

اصولا علوم اجتماعی به عنوان یک علم جدید توانسته است باری را از دوش جامعه ایرانی بردارد و موجبات توسعه آن را فراهم سازد یا خیر؟

با توجه به آمارهای فراوان و رو به تزاید آسیب های اجتماعی در کشور هر ایرانی حتی یدون داشتن سواد آکادمیک و صرفا با تکیه به آمارهای رسمی منتشر شده می تواند به راحتی به این سؤال پاسخ منفی دهد!!

به راستی چرا؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۳۱
اسماعیل شیرعلی

تقدیم به همه مدیران دلسوز جمهورى اسلامى از ریاست محترم قواى سه گانه تا پائینترین سطوح مدیریت ها در جامعه اسلامى ایران عزیز:

پیامبر مکرم اسلام حضرت محمد(ص) فرمودند:

 هر که مسئولیتی را بپذیرد و بداند که شایستگی آن را ندارد، جایگاه او آتش خواهد بود! 


بحارالانوار، ج۷۴، ص۸۰


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۲۳
اسماعیل شیرعلی

چندی پیش در کلاس فرهنگ و توسعه کتاب شهریار زرشناس را تحت عنوان توسعه مرور کردیم. انصافا اثر خوب و قابل اعتنایی است. ضمن اینکه دانشجویان کلاس را به خواندن آن ترغیب کردم توصیه من به تمامی کسانیکه علاقمند مسائل توسعه در کشور هستند نیز این است که حتما با دقت این کتاب را بخوانند و آن را از دست ندهند. اما آنچه که امروز در صددم تا بیان کنم بحثی دیگر از جناب زرشناس در خصوص نئولیبرالیسم است که به کوشش دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران منتشر شده است. در ادامه مباحث کتابی که قبلا از ایشان ذکر شد، این بحث نیز می تواند به مفهوم توسعه و نیز خاستگاه آن در جوامع مختلف بویژه کشور عزیزمان ایران کمک کند:
ئولیبرالیسم از جمله مکاتب نوظهور غربی است که توانسته با طرح شعارهایی مانند جهانی‌سازی،نظم_نوین_جهانی و نسبی_گرایی_اخلاقی مریدانی برای خود دست و پا کند، امواج مخرب این مکتب بشری بسیاری از کشورها را در نوردیده و توانسته برخی جریان‌ها و نحله‌های فکری، فرهنگی و سیاسی دگراندیش داخلی را به دنبال خود بکشاند و شیفته کند، بر این اساس، تبیین مبانی مکتب نئولیبرالیسم در ابعاد گوناگون معرفتی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، چرایی و چگونگی ارتباط این مکتب با نظام_سلطه و سرمایه‌داری برای مخاطب جوان ضرورت می‌یابد، دراین رهگذر بی‌شک در پیش گرفتن رویکرد جریان‌شناسانه تاریخی نسبت به مکتب نئولیبرالیسم و نقد اندیشه‌های رهبران فکری این مکتب، یعنی ریچارد رورتی، فردریش فونهایک و میلتون فریدمن خالی از لطف نخواهد بود، به همین منظور در سلسله گزارش‌هایی به بیان مبانی اندیشه‌ای نئولیبرالیسم و در نهایت نقد آن از نگاه شهریار_زرشناس پرداخته می شود.

جریان‌شناسی نئولیبرالیسم
گسترش نفوذ نئولیبرالیسم، به ویژه از سال‌های نیمه دوم دهه 1970 میلادی و به طور مشخص با روی کار آمدن مارگارت تاچر در می 1979 و ریاست پُل ولکر بر بانک مرکزی آمریکا در ژوئیه 1979 و اندکی پس از آن قدرت‌گیری رونالد ریگان در سال 1980 آغاز شده، اما زمینه‌ها و ریشه‌های شکل‌گیری نئولیبرالیسم به عنوان ایدئولوژی رسمی و اصلی سرمایه‌داری در دوران بحران پسامدرن به سال‌های دهه 1950 میلادی و شاید حتی کمی پیش از آن باز می‌گردد. اگر بخواهیم از یک مقطع زمانی مشخص نام ببریم، سال 1947 میلادی و تشکیل انجمن_مونت_پلرین از سوی اشخاصی، مانند میلتون فریدمن و فردریش فون هایک را می‌توان نقطه عطفی در حیات تشکیلاتی مبلغان نئولیبرالیسم دانست.

حلقه یا انجمن مونت پلرین تشکلی بود که از نظام_سرمایه‌داری_استعمارگر_جهانی دفاع می‌کرد و وینستون چرچیل، رجل صهیونیست مدافع استعمار انگلیس نیز در آن عضویت داشت. البته پیشینه طرح وجوه اقتصادی آرای نئولیبرالیسم در برخی موضوعات و مباحث را می‌توان تا اوایل قرن بیستم و برخی تئوری‌های فون میزس به عقب برد. بعضی تئوریسین‌های اقتصادی نئولیبرال در طرح و بسط آرای خود حتی به نئوکلاسیک‌های اواخر قرن نوزدهم ارجاعاتی نیز داشته‌اند.

نئولیبرالیسم در حکم یک ایدئولوژی، به تدریج و در بستر زمان از نخستین دهه‌های قرن بیستم شکل گرفت. سال‌های نیمه قرن بیستم دهه پس از آن را می‌توان مقطع به نُضج رسیدن نئولیبرالیسم به عنوان ایدئولوژی دانست؛ هر چند آغاز نفوذ و تأثیرگذاری این ایدئولوژی مربوط به دهه 1970 میلادی و پس از آن است.

نئولیبرالیسم در جایگاه یک ایدئولوژی به طور تدریجی و به وسیله تئوریسین‌های گوناگونی در حد فاصل سال‌های پس از پایان جنگ جهانی اول پدیدار شده است. در این میان، به ویژه نقش برخی اقتصاددانان مدافع سرمایه‌داری که برخی از آنها در مواردی تحت تأثیر نئوکلاسیسم_اقتصادی بوده‌اند، چشمگیرتر بوده است. اشخاصی مانند «لودویگ فون میزس» «میلتون فریدمن»، «فردریش اگوست فون هایک»، «این راند»، «دیوید فریدمن»، «کارل پوپر» و برخی دیگر را می‌توان تئوریسین‌ها و ایدئولوگ‌های نئولیبرالیسم دانست.

البته در چارچوب ایدئولوژی_نئولیبرالیسم، نقش و جایگاه و میزان تأثیرگذاری این اشخاص به اندازه هم نیست و در مقام مقایسه می‌توان گفت «فون‌هایک»، «فریدمن»‌ و «پوپر» نقش مهم‌تری در مقام سخنگویان و مبلغان نئولیبرالیسم داشته‌اند.

ظهور و پیدایی تدریجی نئولیبرالیسم در دهه‌های نخست قرن بیستم نتیجه مستقیم آغاز بحران انحطاطی عالم مدرن در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم و آشکار شدن بن‌بست‌هایی بود که سیطره ایدئولوژی لیبرالی پدید آورده بود. در حقیقت تو خالی بودن وعده‌های بی‌پایه لیبرال‌های عصر ظلمانی به اصطلاح روشنگری و دنباله‌های قرن نوزدهمی آنها درباره تأمین رفاه و آزادی برای بشر و تحقق #بهشت_زمینی از دهه‌های 1870 و 1880 میلادی بر افراد بصیر کاملاً آشکار شده بود و با ورود غرب مدرن به دوران #پست‌مدرن، زنگ‌های بحران انحطاطی و آغاز پایان تاریخ غرب به صدا درآمد.

 در پی وقوع جنگ_جهانی_اول و بحران‌های گسترده اقتصادی - اجتماعی و سیاسی پیامد آن، دیگر حتی عوام و مردم کوچه و بازار در کشورهای غرب مدرن نیز شکست ایدئولوژی لیبرالی و فاجعه‌بار بودن نتایج و کارنامه عملکرد آن را درک می‌کردند. در این شرایط، فارغ از مدل سوسیالیسم_بوروکراتیک مدرن، دو رویکرد متفاوت - که البته هر دو به افق تاریخ غرب مدرن تعلق داشتند و هر یک به طریقی خواهان حفظ #سلطه_مدرنیته و حتی بسط آن بودند - به موازات هم ظهور کردند:

الف) رویکرد اول در حوزه مدل اقتصادی - اجتماعی و با دور شدن «لیبرالیسم کلاسیک» به دنبال تحقق شکلی از نظام سرمایه‌داری_سوسیال_دموکراتیک بود و در سال‌های پس از جنگ جهانی اول و به ویژه پس از بحران بزرگ «وال‌استریت» در سال‌های 1929-1933 و پس از آن به تدریج بر اروپا و آمریکا - البته به درجات و مراتب و گوناگون - حاکم شد و تا اواخر دهه 1970 نیز به حاکمیت خود ادامه داد. این رویکرد که خود را با ایدئولوژی #سوسیال_دموکراسی_لیبرالی مطرح کرد، در پی بروز رکود تدریجی در اقتصادهای سرمایه‌داری غربی از اواسط دهه 1960 و به ویژه بروز بحران رکودی - تورمی در اقتصادهای سرمایه‌داری اروپایی و آمریکایی در سال‌های دهه 1970 به تدریج از صحنه خارج شد و جای خود را به ایدئولوژی نئولیبرال داد.

ب) رویکرد دوم به دنبال آن بود تا لیبرالیسم_کلاسیک را با توجه به وضع فکری، اقتصادی و اجتماعی دوران پست‌مدرن و آغاز بحران انحطاطی پسامدرن به نحوی بازسازی کند. این رویکرد که به تدریج به نئولیبرالیسم معروف شد، در ابتدا به صورت برخی تئوری‌های اقتصادی پراکنده در اذهان برخی اقتصاددانان نئولیبرال مانند «فومن میزس» ظاهر شد و در واپسین سال‌های دهه‌های 1940 - 1960 در آرای «فون‌هایک» و «فریدمن» در هیأت یک ایدئولوژی راست روانه مدافع ظالم‌ترین، خشن‌ترین و متجاوزترین نوع سرمایه‌داری_امپریالیستی و استعمارگر سامان یافت و از نیمه دهه 1970 با عیان شدن بن‌بست ایدئولوژی سوسیال دموکراسی در نجات سرمایه‌داری غربی از بحران رکودی - تورمی، با استفاده از حمایت‌های محافل جنگ طلب و بسیار خشن جناح حکومت‌های سرمایه‌داری اروپایی و آمریکایی به قدرت رسید و به ایدئولوژی اصلی و مسلط عالم غرب مدرن و به تبع آن جهان غرب‌زده تحت سلطه استکبار مدرن بدل شد.

رویدادی مانند فروپاشی رژیم‌های سوسیالیسم - بوروکراتیک، کمک زیادی به افزایش قدرت‌ نئولیبرال‌ها کرد. در پی روی کار آمدن تاچر، ریگان، میجر، بوش پدر و مشابه‌های رنگارنگ  آنها در کشورهای استکباری و سرمایه‌داری، در سال‌های دهه 1980 و بخشی از سال‌های دهه 1990، با تنگ‌تر شدن عرصه زندگی بر مردم و اقشار فرودست و کارگران و کارمندان جوامع غربی و کاستن از مجموعه امکانات خدماتی و حمایتی آنها به نفع کلان سرمایه‌داران و به ویژه با اعمال فشار بر کشورهای درجه دو و درجه سه مدرن و تشدید غارت و چپاول ملل تحت سلطه و نیز به راه انداختن جنگ‌های خانمان‌سوز گوناگون علیه ملت‌ها، به طور موقت بحران رکود نظام‌های ظالمانه سرمایه‌داری متروپل برطرف شد.

اما از واپسین سال‌های قرن بیستم و به ویژه در سال‌های آغازین قرن بیستم و یکم، بحران‌های ذاتی مزمن ویرانگر نظام سرمایه‌داری دوباره خودنمایی کردند و بار دیگر نشان دادند کلیت استکبار مدرن و به تبع آن استکبار نئولیبرالی و اقتصادهای سرمایه‌داری انحصاری اومانیستی مدرن هیچ چشم‌انداز و امکانی برای نجات از انبوه انواع و اقسام بحران‌ها ندارند و نئولیبرالیسم نیز همچون ایدئولوژی‌های سلف خود قادر به نجات غرب مدرن اومانیست از سرنوشت محتوم آن که مرگ و زوال قطعی است، نیست.

در سال‌های تکوین و شکل‌گیری تدریجی ایدئولوژی نئولیبرالیسم، مراکزی چون «دانشگاه شیکاگو» با محوریت «میلتون فریدمن» و حلقه استعماری «مونت پلرین» با محوریت «فردریش فون‌هایک» تشکل‌های اصلی مروج نئولیبرالیسم بودند. این تشکل‌ها به ویژه حلقه مونت پلرین در پیوند تنگاتنگ با برخی جناح‌های اولترا، راست‌گرا، جنگ‌طلب و متجاوز، گاهی طرفدار مسیحیت صهیونیستی و مرتبط با صهیونیسم قرار داشتند و از حمایت‌های مالی و تبلیغاتی آنها بهره‌مند بودند. همین کانون‌ها بودند که در سال‌های نیمه دوم دهه 1970 میلادی زمینه‌های قرار گرفتن سیاستمداران و دولتمردان دست‌پرورده نئولیبرالیسم در رأس هرم قدرت سیاسی در انگلستان، آلمان، آمریکا و دیگر کشورهای غربی را فراهم کردند.

در حلقه مونت‌پلرین غیر از فون‌هایک که ریاست آن را برعهده داشت، اشخاصی مانند میلتون فریدمن و جورج استیگلر، لودویگ فون‌میزس، کارل پوپر و لیونل رابینز که همگی تمایلات نئولیبرالی داشتند، عضو بودند. از دیگر اعضای این حلقه که بعدها به وسیله کانون‌های #سرمایه‌داری_صهیونیستی وابسته به جناح اولترا در جایگاه‌ها و مناصب حکومتی قرار گرفتند، می‌توان از «لودویگ ارهارد»، «واسلاو کلاس» و «لوییچی اینودی» نامبرد.

همچنین پس از روی کار آمدن دولت نئولیبرال فوق جنایتکار میلیتاریست و متجاوز رونالد ریگان در ایالات متحده #آمریکا، بیش از یک سوم از مجموع 76 نفر مشاور او از اعضای حلقه مونت‌پلرین بودند.

این امر به روشنی از ارتباط‌ها و وابستگی‌های حلقه مونت‌پلرین - که سیاستمدار انگلیسی مدافع صهیونیسم و استعمار #بریتانیا، یعنی وینستون چرچیل نیز در آن عضویت داشت - از جناح‌های صهیونیستی سرمایه‌داری جهانی پرده برمی‌دارد و نشان می‌دهد بخشی از نظام سرمایه‌داری استکبار اومانیستی از طریق محفل مونت‌پلرین درصدد تربیت کادرهای فکری و اجرایی برای پیشبرد اغراض و مطامع خود بوده است.

پیوندها و ارتباط‌های نئولیبرالیسم عضو حلقه مونت پلرین با استعمار سرمایه‌داری و به ویژه جناح میلیتاریست صهیونیستی آن در سال‌های دهه 1970و هنگامی که فردریش فون‌هایک و فریدمن در مقام اقتصاددانان نئولیبرال در خدمت رژیم کودتای «ژنرال #پینوشه» قرار گرفته و به طراحی اقتصاد شیلی در سال‌های پس از کودتای «پینوشه» در مسیر منافع آمریکای جهان‌خوار می‌پردازند، آشکارتر می‌شود و ناظران درمی‌یابند جوهر و باطن تئوری‌های اقتصادی هایک و فریدمن و دیگر نئولیبرال‌ها چیزی جز دفاع از منافع سرمایه‌داری غارتگر بین‌المللی با محوریت استعمار سرمایه‌داری آمریکا نیست.

کاست حاکمان پنهان جهانی به‌ مثابه ستاد فرماندهی استکبار سرمایه‌داری اومانیستی، برای تأمین منافع و تداوم و گسترش غارتگری‌های خود در کشورها و اقتصادهای پیرامونی وابسته، به پیچیدن نسخه‌های نئولیبرالیستی برای اقتصادهای این کشورها و حاکم کردن نئولیبرالیسم وابسته مستعمراتی مختص #جوامع_پیرامونی وابسته، به عنوان ایدئولوژی حاکم در کشورهای مدرنیست درجه دو و درجه سه پیرامونی وابسته از کره جنوبی و تایوان گرفته تا برزیل و آرژانتین و اردن اقدام کرد.

 ایدئولوژی نئولیبرالیسم وابسته استعمار ساخته وارداتی در ایران، نمایندگان، مبلغان و سخنگویان پرشمار، ریز و درشت، متعدد و رنگارنگ دیگری در عرصه‌های گوناگون، از تئوری‌پردازی‌های اقتصادی یا مباحث کلامی گرفته تا قلمروهایی مانند مبانی نظری هنر و نقد ادبی و داستان‌نویسی و.... دارد که در مجموع اعضای کاست روشنفکری مدرنیست ایران را تشکیل می‌دهند.

در امتداد این کاست روشنفکری، طیف گسترده‌ای از تکنوکرات_بوروکرات های مدافع نئولیبرالیسم و آکادمیسین‌های اسیر مشهورات حاکم بر عالم مدرن و نیز ژورنالیست های زنجیره‌ای و در پی آنها  طبقه_سرمایه‌دار بزرگ سکولاریست ایران حامی اصلی مالی آنها هستند.

درباره ویژگی‌های نئولیبرالیسم به عنوان ایدئولوژی حاکم در عالم غرب مدرن و نیز شاخص‌های نئولیبرالیسم وابسته تقلیدی استعمار ساخته مطرح در ایران امروز - که حلقه_کیان و جریان موسوم به دوم خرداد و مدعی «اصلاح‌طلبی»، برخی از تکنوکرات‌ها - بوروکرات‌های طبقه سرمایه‌دار سکولار ایران و کلیت جریان فتنه سبز از نمایندگان و مبلغان و مدافعان آن هستند - سخن ها فراوان است.

فتنه سبز با محوریت ایدئولوژیک نئولیبرالیسم صورت گرفت و اساساً ایدئولوژی حاکم بر جریان گسترده و بسیار پیچیده تهاجم_فرهنگی_سیاسی، جنگ نرم استکبار علیه انقلاب و نظام اسلامی، نئولیبرالیسم است.

غرب در مقابل اسلام اصیل فقاهتی و آرمان‌های انقلاب اسلامی و نظام ولایت فقیه، نئولیبرالیسم مروج سکولاریسم و تأمین‌کننده منافع سرمایه‌داری جهانی را در پوشش شعارهایی مانند «دفاع از حقوق_بشر»، «توجه به آزادی‌های_فردی»، «رواداری و تساهل»، « پلورالیسم و کثرت‌انگاری» و «اصلاح‌طلبی»، «خردگرایی»، «تکیه بر مفهوم شیک خرد جمعی»، «بازگشت به جامعه جهانی»، «توسعه اقتصادی و سیاسی»، «پرهیز از دشمن‌تراشی»، «اصالت دموکراسی» و انبوهی دیگر از مدعاها و شعارهای بی‌مایه و بی‌پایه و توخالی و فریبنده و مغالطه‌آمیز دیگر قرار داده است.

بنابراین برای رسیدن به پیشرفت ایرانی اسلامی می بایست به مبارزه همه جانبه علیه نئولیبرالیسم برخاست و برای مبارزه با ایدئولوژی استکباری نئولیبرالیسم، ابتدا باید آن را شناخت و به بررسی مؤلفه‌های آن پرداخت.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۳۹
اسماعیل شیرعلی

مدتهاست ذهن جامعه ایرانى مشغول آسیب هاى اجتماعى متعددى است که تقریبا همه روزه تیتر اصلى روزنامه میشود. از اعتیاد گرفته تا بیکارى و طلاق و ...

آنچه مهم است اینکه علوم اجتماعى چقدر توانسته است این بار را از دوش جامعه بردارد و در طول چند دهه اى که علوم اجتماعى در دانشگاه هاى ایران سربرآورده وزیسته است، تا چه حد به مدد جامعه ایرانى آمده است؟

مقاله نسبتا مطولى را از مجتبى نامخواه دیدم که دقیقا به این مشکل پرداخته و چرایى و چگونگى عدم توفیق علوم اجتماعى ایرانى را بیان نموده است که در ادامه مى آید.

سؤال این است؛ «علوم اجتماعی کنونی ما در ایران چه نسبتی با مردم و با وضعیت جاری در جامعه دارد؟» یک پرسش کلیدی و حتی شاید از کلیدی‌‌ترین پرسش‌هایی است که در به دست دادن درکی اجتماعی از وضعیت علم اجتماعی به ما کمک می‌کند. اگر انسان امکان کنش ارادی نداشت یا اگر امکان بازاندیشی پیرامون کنش‌هایش را نداشت، هیچ‌گاه علوم انسانی و اجتماعی‌ تکوین نمی‌یافت. به همین دلیل علم اجتماعی اگر بر مدار اراده انسانی شکل نگیرد، هرچه باشد علم اجتماعی نیست. اکنون اما این پرسش مطرح است که علم اجتماعی امروز ما چه نسبتی با اراده و کنش امروز انسان ایرانی دارد؟

 به بیانی ساده‌تر: اگر علوم پزشکی یا مهندسی نباشند، بخشی از نیازهای درمانی و عمرانی مردم بر زمین می‌ماند اما اگر علوم انسانی و اجتماعی امروز ما نباشد چه اتفاقی روی می‌دهد؟ اگر از فردا اعلام شود در اثر یک اتفاق، به مدت یک هفته، همه دانشکده‌های علوم اجتماعی تعطیل خواهند بود، چه اتفاقی روی می‌دهد؟ اگر این یک هفته بشود 10 سال یا بیشتر چطور؟ شاید این واقعیت تا حدی اغراق‌شده به نظر برسد، همچنان که کمابیش این‌طور است اما حتی در فرض تعطیلی دائم آکادمی‌های علوم اجتماعی در ایران، مردم احتمالا فقط از طریق رسانه‌های جمعی از این رویداد مطلع می‌شوند، بی‌آنکه اثر این تعطیلی را در زندگی خود لمس کنند یا به آن معترض باشند! البته منهای جماعتی که در اثر این تعطیلی بیکار می‌شوند اما به واقع چرا چنین است؟

 پاسخ برای همه ما روشن است: در وضع کنونی، علوم اجتماعی در ایران، کمک پیشرو و قابل‌توجه به رفع نیازهای انسان ایرانی نمی‌کند. جامعه به معماری و پزشکی نیاز دارد اما علوم اجتماعی کنونی ما هیچ نیاز مشخصی از او را رفع نمی‌کند. انسان ایرانی تا حدود زیادی نسبت به علم اجتماعی احساس بی نیازی می‌کند و این بی‌نیازی بیشتر از آنکه نقد جامعه ایرانی باشد، ذم وضعیت کنونی علوم اجتماعی ماست و ما در ادامه می‌کوشیم کمی درباره نسبت و وضعیت کنونی علم اجتماعی با مردم بررسی کنیم. برای بررسی نسبت علم اجتماعی و مردم، لازم است کمی به عقب برگردیم. به حدود یک سده قبل، زمانی که اولین‌بار علم‌الاجتماع یا سوسیولوژی یا جامعه‌شناسی به جهان فکری و سپس آکادمی‌های ما وارد شد. بررسی این مقطع به ما می‌گوید که خشت اول جامعه‌شناسی در ایران کاملا سیاست‌زده بنا نهاده شده است.

 کسانی کنشگران اصلی در ترجمه و ترویج جامعه‌شناسی در ایران بوده‌اند که جزء کادرها و حلقه‌های حزبی توده یا دست‌کم جزء سمپات‌های جریان روشنفکری (به معنای چپ‌گرایانه آن) بوده‌اند. در طرف دیگر منورالفکران (به معنای راست‌گرایانه) قرار داشتند که پیش از این با گرایش‌هایی لیبرال، سراغ فلسفه غرب و اقتصاد سرمایه‌داری رفته بودند. این موضع سیاسی بود که منورالفکران راست‌گرا را درست برابر روشنفکران چپ‌گرا قرار می‌داد. هرگز نمی‌خواهیم درباره نیت یا درجه و مرتبت علمی این بنیانگذاران و مترجمان اولیه قضاوت کنیم؛ همچنان‌که برخی از همین اولین کارها، امروز و پس از چند دهه همچنان بهترین یا یکی از بهترین تالیف‌‌ ترجمه‌ها هستند و هنوز هم خوانده می‌شود و محل رجوع هستند.

 مساله قوت متون و دانشوران اولیه نیست؛ مساله این است که این دانش‌ها در آغاز بیش از اینکه کوششی برای فهم جامعه‌مان باشد، دستمایه‌های علمی‌ای متناسب با موقعیت سیاسی‌‌ اجتماعی مترجمان‌شان بوده است. روشنفکران در موقعیت اپوزیسیون حکومت بودند و با جامعه‌شناسی این موقعیت را بسط داده و تحکیم می‌کردند و منورالفکران در موقعیت حکمرانی و سیاستمداری بودند و به‌طور طبیعی به سراغ گرایش‌ها و دانش‌هایی می‌رفتند که تحکیم‌کننده این موقعیت باشد.

 مساله البته خشت اول نیست؛ مساله این است که دیوار هفتاد، ‌‌ هشتاد ساله علوم اجتماعی در ایران امروز ما، بر خشتی بنا شده که معماران آغازین آن بنا نهاده‌اند. واقعا نمی‌توان به نحوی مطلق گفت علم‌ورزی دانشوران علوم اجتماعی همواره تابعی از سیاست‌ورزی بوده است؛ از طرفی هم اما نمی‌توان تاثیر خشت اول را منکر شد.

 در این میان آنچه هست اینکه درک جامعه غرض و غایت اولیِ «نهاد» ایرانی علوم اجتماعی نبوده است در حالی که فلسفه علم اجتماعی، بازاندیشی در خود و کنش‌های خود است. درست چنین نقدهایی برخی دانشوران را به سمت کوشش‌هایی برای تغییر سرنوشت علم اجتماعی در ایران پیش برده است؛ کوشش‌هایی که شاید کمی قبل از انقلاب شروع شده باشد اما بلافاصله بعد از انقلاب شدت گرفته است. مثل هر تغییر دیگر، در برابر این کوشش‌ها برای تغییر، موانع و نیروهایی برای دفاع از وضع موجود وجود دارد.

دو رهیافت عام بومی‌سازی و اسلامی‌سازی با قرائت‌های متعددی در درون خود، این کوشش‌ها را نمایندگی می‌کنند. آنها تقریبا می‌کوشند همین حرفی را بزنند که قبل‌تر عرض شد: فلسفه علوم اجتماعی این نیست که ترجمه آثار دیگران باشد؛ بلکه علم اجتماعی باید با جامعه خودش ارتباط داشته باشد. حالا برخی جامعه را بیشتر براساس بوم تعریف می‌کنند و برخی بیشتر براساس فرهنگ و دین.

بنابراین درحال حاضر ما دو جریان، عمده در علوم اجتماعی ایران داریم: یک جریان، جریان غالب و اکثریت است که نتوانسته خود را از بند سیاست‌زدگی اولیه رهایی بخشد و به لحاظ معرفت‌شناختی بیشتر در پی ترجمه است. در برابر آن با یک جریان اقلیت مواجهیم که در پی نقد معرفت‌شناختی مداوم نظریه‌هایی است که جریان اول، ترجمه و عرضه می‌کند. نقدی پهن دامنه که می‌تواند به اندازه تک‌تک آثار و نظریه‌های ترجمه شده و نشده در هفتاد، هشتاد سال اخیر گسترده شود.

مساله اما اینجاست که در هیچ یک از این دو جریان، کم و بیش، علم اجتماعی به مساله‌های روزمره مردم ارتباطی ندارد.

 کارگران یورت زیر فشار انبوهی از روابط ناعادلانه دفن می‌شوند؛ اعتراض کارگران آ‌ق‌دره اغتشاش فهمیده می‌شود و با شلاق پذیرایی می‌شوند؛ بحران‌های زیست‌محیطی زندگی بخش عمده‌ای از مردم را مختل کرده است؛ آسیب‌های اجتماعی، وضعیت هشدار را رد کرده و سر حد به بحران رسیده است؛ زندگی میلیون‌ها نفر مستقیم یا غیرمستقیم متاثر از بحران بانکی مختل شده و اعتراض‌های متعدد و متراکم‌شان دیده نمی‌شود؛

 ظهور مگامال‌ها مسیر جدیدی در برابر مصرف جامعه و جامعه مصرفی گشوده و خواهد گشود؛ ده‌ها و صدها مساله عینی از این قبیل وجود دارد که جریان‌های معترض و مدافع وضع موجود در علم اجتماعی این مسائل را نمی‌بیند و وقعی نمی‌نهند.

 از طرف دیگر ما با انسان‌‌‌ پدیده‌هایی مواجهیم که در بطن همین جامعه و در اوج همین مسائل اجتماعی (دهه هفتاد به بعد) به دنیا آمده و بالیده‌اند اما مبتکرانه و بدون هیچ سابقه یا علاقه نظامی، کنش‌گر میدان جنگی می‌شوند که کیلومترها آن طرف‌تر علیه بنیادگرایی جهانی در جریان است، آن هم پس از تجربه زیست‌های متمرکز در «اقدامات داوطلبانه» همچون کنشگری به نفع مستضعفین در قالب اردوی جهادی؛ این قبیل پدیده‌ها هم دیده نمی‌شوند؛

 یک جنگ جهانی هفت‌ساله علیه مطلق بنیادگرایی و بنیادگرایی مطلق، با انبوهی از امکان برای تحلیل‌های اجتماعی به کلی نادیده گرفته می‌‌شود. همچنان‌که در نوع و سطح خود، جنگ هشت ساله و اصل انقلاب اسلامی نادیده گرفته شده و می‌شود.

 بنابراین این واقعیت وجود دارد که مساله‌ها، تجربه زیسته‌ها و کنشگری «مردم» کوچه و بازار و جامعه و تاریخ ما، برای علوم اجتماعی موجود و منتقدان آن که به اسلامی‌سازی معتقدند، «مساله» نیست.

ریشه این مشکل به کجا باز می‌گردد؟ بی‌آنکه بخواهیم نقش عوامل معرفتی را نادیده بگیریم، این واقعیت وجود دارد که مواجهه با مساله‌ها و پدیده‌های عینی دشواری‌های خاص خود را دارد. میل به راحتی و راحت‌طلبی معرفتی اجازه نمی‌دهد ما پژوهشگران علوم اجتماعی به میان مردم برویم. وقتی می‌شود کنج اتاق و کتابخانه نشست و به ترجمه یا نقد نظریه‌ها پرداخت و با سرهم کردن مقاله به رتبه علمی و رانت نفتی رسید، چه نیازی است به میدان عینیت‌ها برویم؟ چه نیازی است به میانه آسیب‌های حاد اجتماعی برویم؟ چه نیازی است فقر عریان اما پنهان جاری در شهر و جامعه را بچشیم؟ پدیده‌های روییده در میدان‌های عینی نبرد با داعش را مشاهده کنیم؟ الگوی کنش و عمران جهادی توسط انسان انقلاب اسلامی را مطالعه و تحلیل کنیم؟ و مواردی از این دست.

 پس مساله اول یا دلیل اولی که علوم اجتماعی را از مشاهده برکنار ساخته و به انتزاعیاتی صرف در اثبات و رد نظریه‌ها فروکاسته است، رواج روحیه راحت‌طلبی است. مرادم از راحت‌طلبی علمی لزوما نقد اخلاقی کنشگران نیست. بلکه یک وضعیت ساختاری است که ریشه‌های خاص خود را در موقعیت‌های سیاسی، در اقتصاد سیاسی، در مساله نفت و... دارد.

 زمینه دومی که در اینجا قابل اشاره و تحلیل است، مساله اشرافیت علمی و معرفتی است. باز هم لازم است اشاره کنم که در اینجا منظور از اشرافیت، لزوما خلق و خوی کنشگران نیست. منظور از اشرافیت علمی این است که یک دانش شأن خود را بالاتر از آن بداند که مسائل خود را از «مردم» بگیرد و قضایای خود را پیرامون مسائل آنها شکل بدهد. این وضعیت اگر برای علوم فنی مهندسی پیش بیاید، کما اینکه تا حدودی زیادی وجود دارد، دست‌آخر باعث این می‌شود که میان فضای علمی و مسائل آن و میان دانشگاه و صنعت فاصله بیفتد.

 در علم اجتماعی اما مشکل فاصله نیست، در علم اجتماعی با این فاصله اصلا علم اجتماعی به وجود نمی‌آید. علوم فنی مهندسی وقتی از جامعه فاصله بگیرند، خروجی‌هایی خواهند داشت که در صنعت به کار نخواهند آمد؛ علم اجتماعی اما اگر از جامعه فاصله بگیرد شبه‌فلسفه‌‌هایی می‌شود که صرفا ترجمه یا نقد می‌شوند.

 وضعیت و نسبت علوم اجتماعی و مردم، مسائل زیادی دارد؛ مسائلی که کمتر مورد توجه و نقد علوم اجتماعی قرار می‌گیرد. در صورتی که به احتمال زیاد اولین گام در بازسازی و بازیابی نسبت علم اجتماعی و مردم، این است که اصحاب علوم اجتماعی بی‌رحمانه این نسبت را موضوع پرسش، نقد و بازاندیشی قرار دهند. درحالی که این اتفاق کمتر می‌افتد؛ چاقو دسته خود را نمی‌برد و حتی بازاندیشی درباره وضعیت علوم اجتماعی در ایران نیز اغلب محدود می‌شود به روایت آمد و شد نظریه‌ها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۷ ، ۰۷:۱۵
اسماعیل شیرعلی

چند روز گذشته با سؤال یکى از دانشجویان مواجه شدم که بالاخره ما به عنوان یک ایرانى مسلمان مى بایست به مسیرى که غرب در جهت توسعه پیموده است اعتماد کنیم یا خیر؟ و چرا ایرانیان نوعى سردرگمى را حتى در قشر نخبه و الیت جامعه تجربه میکنند؟

در پاسخ به سؤال مطالبى را در کلاس مطرح نمودم و به دلیل ضیق وقت ما بقى پاسخ را در نوشته اى که توسط محمدباقر تاج الدین در سایت علوم اجتماعى امروز در توضیح کتاب معتبر جامعه شناس معروف پیتر برگر تحت عنوان "ذهن بى خانمان" یافتم.

«ذهن بی خانمان» کتاب معتبر و مهمی است از پیتر_برگر جامعه شناس مشهور که به پارسی هم ترجمه شده است. برگر در این کتاب می گوید که در دوره مدرن «زیست جهان» انسان ها متکثر و متنوع شده است و انسان ها دیگر در یک زیست جهان مشخص و معین زندگی نمی کنند و از این رو است که دچار وضعیتی به نام «ذهن بی خانمان» شده اند. «ذهن بی خانمان» اشاره به وضعیتی دارد که طی آن افراد دل مشغولی های فراوان،  متکثر و متنوع در زمینه های فردی و اجتماعی پیدا می کنند و مبتنی بر یک روش خاص و لزوما به ارث رسیده از گذشتگان زندگی خود را تنظیم نمی کنند بلکه همواره در حال انتخاب روش های گوناگون زندگی هستند. در چنین وضعیتی دیگر نمی توان از یک قومیت خاص، هویت خاص، دین داری خاص و یا سبک زندگی خاصی سخن گفت. در حقیقت در چنین شرایطی هر چیز ناب یا تقریبا دیگر وجود ندارد و یا دیگر دست یافتنی نیست. به نظر می رسد که ایرانیان در دوره های اخیر به شدت هر چه تمام تر دچار ذهن بی خانمان شده اند به گونه ای که اکنون در زیست جهان های متکثری زندگی می کنند و بود و باش آنان همانند گذشته بود و باش یکدست، یکپارچه، ناب و خالص نیست. ایرانیان گاهی براساس عناصر سنت ایران باستان دست به تنظیم بود و باش خویش می زند و گاهی دیگر مبتنی بر عناصر سنت دین اسلام و گاهی هم مبتنی بر عناصر جهان مدرن و صد البته به خوبی هم نمی داند که از هر کدام از این جهان ها چه می خواهد و دقیقا چگونه و مبتنی بر کدام راه و روش زیست جهان خویش را شکل و معنا ببخشد. اگر بگوییم او یک ایرانی به معنای دقیق کلمه است البته که این گونه نیست، اگر بگوییم او یک مسلمان به شکل و محتوای مسلمانانی که در سده های پیش می زیسته اند، محسوب می شود باز هم این گونه نیست و همین طور اگر بخواهیم بگوییم که او یک انسان مدرن مبتنی بر آن چه که در کشورهای پیشرفته دنیا تعریف می شود، است باز هم باید بگوییم که چنین نیست. پس پرسش این است که ایرانی اکنون چیست و چه هویتی دارد؟ ایرانی؟ اسلامی؟ مدرن؟. در پاسخ باید گفت که او همه این ها را یکجا با خودش دارد و ملغمه ای از این هویت ها در جسم و روان او حلول کرده اند و از این منظر دچار «هویت چهل تکه» شده است. نکته غم انگیز در باره ایرانیان اکنون این است که آنها بر اساس چنین وضعیتی «دچار اسکیزوفرنی فرهنگی» هم شده اند به این معنا که ظاهراً در عرصه ها و ساحت های گوناگون ایرانیت، اسلامیت و مدرنیت حضور دارند اما به دلایلی قادر به تشخیص، شناخت و به دنبال آن قادر به تنظیم دقیق چنین حضوری نیستند و این که نمی دانند از بودن و حضور در هر کدام از این ساحت ها و عرصه ها چه می خواهند و به دنبال چه هستند.

بسیارند ایرانیانی که شب ها فال حافظ می گیرند،صبح ها که از خواب دوشینه بر می خیزند در صدد تعبیر رویاهای جور واجوری که دیده اند، بر می آیند، پس از آن به مناسبت خرید خودرو گوسپند زبان بسته ای را به پای آن قربانی می کنند و تازه خونش را نیز بر روی پلاک خودرو می مالند، روزها در اتاق بورس اوراق بهادار به دنبال سود سهام خویش می گردند یا در بانک ها به دنبال وام و بهره سرمایه گذاری خویشند، با خرید ملک و مسکن برای آینده خود و خانواده شان سرمایه گذاری می کنند، برای کسب درآمد بیشتر و بهتر به هر دری می زنند، فرزندان شان سودای رفتن به خارج از کشور را در سر می پرورانند، همواره از خوبی های زندگی سنتی و گذشته داد سخن می دهند اما حتی یک روز حاضر به داشتن چنین زندگی ای نیستند، از بسیاری از نعمت ها و مواهب زندگی مدرن بهره های فراوان می برند اما یکسره از بدی های آن می گویند، از یک طرف می گویند دنیا چه ارزشی دارد اما از سوی دیگر برای به دست آوردن نعمات دنیوی حتی به جنگ و نزاع با دیگران بر می خیزند و آدمی در می ماند که به کدام شان باور کند، به قسم حضرت عباس شان یا دم خروسی که بیرون زده است؟!!! این مواردی که بر شمردم  صد البته فهرست بسیار بلند بالایی دارد که در این نوشتار کوتاه نمی گنجد و همگی دلیلی است بر بی خانمانی ذهن ایرانیان که گویی هر چه زمان می گذرد چنین وضعیت اسف باری خودش را بیشتر نشان می دهد. البته نشان از تکثر بیش از پیش در ذهن و ضمیر و رفتار ایرانیان هم دارد. واقعیت تلخ این است که امروزه ذهن انسان ایرانی خانمان اصیل خود را از دست داده است و دیگر در یک جای مشخصی مأوا و سکنی ندارد.


به گفته سعدی:

هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رود    توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را


و یا به گفته حافظ:

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود     زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۰۹
اسماعیل شیرعلی

مردها تشنه روز مرد نیستند!


مردها به یک روز قدردانی در سال نیازی ندارند، مرد آفریده شده تا تکیه گاه شود نه متکی باشد، مرد به این حساس نیست که کی و چی کادو می‌گیرد! فلانی برای شوهرش چه خریده؟ جوراب گرفته یا ساعت مچی طلا ؟

مرد برای مبارزه آمده، برای جهاد، برای سماجت، برای جنگ با غول زندگی، برای نبرد بی وقفه و بی انتها آمده، برای به آرامش رساندن خانواده اش آمده، برای شکسته شدن غرورش آمده

همین که تبسم را بر لب زنش ببیند، 

همین که لبخند را بر چهره دخترش ببیند،

همین که سربلندی پسرش را ببیند، 

همین که خواهرش بتواند به او تکیه کند،

همین که مادرش با او درد دل کند،

همین که پدر پیرش جوانی خودش را در او ببیند،

همین ها برای مرد کافیست

همین ها مرد را خوشبخت می‌کند

مرد آمده تا دیگران را خوشبخت کند،

آمده تا شود ستون خانواده، 

آمده بسوزد تا روشنایی بخشد، 

هیچ هدیه ای، هیچ کادویی، هیچ گوهر گرانبهایی هیچ مردی را خوشحال نمیکند مگر آرامش خانوده اش!

مرد مهرورزی بلد نیست، چون مادر نیست! مرد مهروزی اش را به زبان نمی‌آورد، نشان می‌دهد!

بهترین هدیه برای یک مرد، یک تشکر واضح و شفاف به همراه لبخند و رضایت و  آرامش خانوده اش هست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۴۹
اسماعیل شیرعلی