توسعه
توسعه
( Development )
مفهومی مدرن است که در قرن بیستم جایگاه ممتازی
در حوزه علوم اجتماعی به ویژه در
جامعه سازی یافت .
مفهــوم عربی توسعه ترجمــان انگلیســی واژه ی Development است . دِوِلوپ منــت از واژه ی
to develop به معنی خروج از لفافه اخذ شده است . در این معنا ، لفافه همان انگاره های ارزشی سنتی جاری در جامعه است .
بنیان نظری توسعه بر مفهوم «تاریخ» قرار دارد . روند حرکت تاریخ، بستر توسعه است و این کارگزاره ی ظریف ، مبنای فلسفه توسعه را شکل می دهد .
دکترین توسعه
بر کرسی زمــان در تاریخ ، حرکت سینوسی جوامع شکـل می گیرد . حرکت سینوسی مزبور ، کنشیــم
تناوب است که فراز آن را مدرنیسم و فرود آن را ترادیسیون یا سنت تشکیل می دهد دکترین توسعه در این تناوب حرکت سنت و مدرنیسم ، موجب پدیدآمدن نسبت تاریخ و توسعه با یکدیگر می شود . در این دکترین ، ابتدا یک سنت جاری در گذر زمان ناکارآمد شده و پاسخ گوی نیاز جامعه نیست . ضرورت عبور از سنت مزبور ، مرحله « پسا سنت » را می نمایاند . [1]
این ضرورت در مرحله پسا سنت ، موجب بسترسازی برای چاره اندیشی شده و اغلب اوقات منتج به ایجاد « نواندیشی » یا مدرنیته می شود . پس از باز تولید اندیشه ای نو برای پاسخ به نیازهای جامعه ، مرحله گرایش به آن اندیشه نو یا در واقع « نوگرایی » یا مدرنیسم آغاز می شود . در این مرحله ، متولیان امر و اندیشمندان و اصحاب رسانه ، اندیشه و طرح نو مزبور را در سطوح علمی و اجتماعی معرفی نموده و گرایش به آن را در میان نخبگان و عموم جامعه پدید می آورند . پس از گرایش و اقبال عمومی به آن طرح و اندیشه نو ، که غالباً حاصل زمان آگاهی اندیشه ورزان آن دیدگاه ، در پاسخ به نیاز عصری است ، مرحله اقدام رسمی برای تحقق آن طرح و اندیشه فرا می رسد این مرحله که توسط قانون گذاران و سیاست سازان و مجریان ، محقق می شود ، مرحله « نوسازی » یا مدرنیزاسیون خوانده می شود . پس از مرحله « نوسازی » یا مدرنیزاسیون ، یک دوره ی زمانی مشخص برای شادابی و طراوت طرح و اندیشه ی اجرا شده ی مزبور متصور است که پس از طی آن دوره ، می توان مدعی شد که طرح مزبور به سنت و رویه ی جاری تبدیل شده است. دوره ی کارآمدی سنت مزبور نیز به دلیل بشری و عصری بودن ، متناهی و محدود است . لذا اقتضائات عصری نوینی پدید می آید که سنت مزبور قادر به پاسخ گویی به آن نیست و درنتیجه ، مجدداً مرحله پسا سنت شکل می گیرد و ضرورت باز تولید طرح و اندیشه نو خودنمایی می کند . از این مرحله است که مجدداً یک بار دیگر حرکت سینوسی و تناوب اندیشه از مرحله پیدایش تا مرحله اجرا و سپس تبدیل شدن به سنت ، آغاز می شود .
این دکترین ، قلب فلسفه ی توسعه است و در این
تلقی ، توسعه معنایی فرهنگی می یابد ، یعنی آنچه موجب پیشرفت جوامع است ، زدودن سنت
های نارآمد و روی آوری به طرح ها و اندیشه های عصری و نوین است ، که همه ی شقوق توسعه
اعم از سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ، علمی و .... را در بر می گیرد . نسبت فلسفه ی توسعه
با فلسفه ی تاریخ از این دکترین مشخص می شود . در واقع آنچه در فلسفه تاریخ ، ترانسفور
میشن یا انتقال گرایی نامیده می شود ، در دکترین توسعه ، همان حرکت سینوسی و روند کنش
متناوب اتنقال از سنت به مدرنیسم و مجدداً به سنت است . به عنوان مثال : تاریخ غرب
را می توان تاریخ توسعه استراتژیک آن نامید به گونه ای که روند تناوب حرکت آن از سنت
عصر پاگنیسم در 1000 قبل از میلاد ، به نوگرایی آتن 500 قبل از میلاد ، سپس به سنت
عصر هلنیسم 200 قبل از میلاد ، تا نوگرایی دینی در پذیرش مسیحیت در200 میلادی توسط
امپراتور کنستانتین و در ادامه ، شکل گیری سنت مسیحی در عصر کلیسا در 900 میلادی ،
و در نهایت از رنسانس در ایتالیا و آنگاه عصر روشنگری در فرانسه ، آلمان و
انگلیس ، و در واقع عبور از قرون وسطا و ورود به عصر مدرن ، در یک نوسان مستمر بوده
است . البته غرب در دوران چهارصد ساله ی اخیر ، هر چه جلوتر آمده است ، تراکم عصرهای
بیش تری را شاهد بوده است و از این حیث می توان دوران مدرن غرب را دوران « اعصار »
گوناگون ، مانند : عصر دریات ، عصر صنعت ، عصر اتم ، عصر فضا ، عصر ارتباطات ، عصر
دیجیتال و ... نامید کـه هر یک به منسوخ شدن پدیده هایـی و
پیدایش ظرفیــت ها و پدیده های نوینـی منجر شده اند . [2]