سکانس اول پیشرفت
بیش از یک سده است که با شکل گیری دانشگاه های مدرن در کشورهای اسلامی، به انزوا کشیده شدن مدارس علمیه دینی و تنگ کردن قلمروی علمی آنها ( نه فقط در عرصه علوم طبیعی، بلکه در همه علوم )، علوم انسانی غربی بر اساس جهان بینی الحادی و روش های انحصاری پوزیتیویستی، بر دستگاه فکری مسلمانان و جوامع اسلامی حکمرانی می کند. این حکمرانی، که می توان از آن - به زبان ساده - به عنوان نرم افزار جدید سازمان استعمار نو، در کل جهان، به ویژه جهان اسلام تعبیر کرد، آسیب های جدی ای را به دستگاه فکری مسلمانان و حتی صاحبان دیگر ادیان الهی وارد ساخته است که از مهم ترین آنها می توان به نابینا کردن دستگاه معرفتی انسان و خارج ساختن بخش مهمی از وقایع متافیزیکی و آثار آن از دایره دید آدمی و همچنین متوقف سازی مکانیزم های معرفت شناختی در شناخت و تحلیل این وقایع و تعیین تبعات آن در زندگی مادی و فرامادی بشر اشاره نمود.
سؤال مهم اینجاست که چرا مسلمانان و سایر متدینین جهان مجبور شده اند، سلطه جهان بینی ای را بر طرز تفکر خود بپذیرند که هیچ نسبتی با جهان بینی الهی- که بستر شکل گیری ایمان اسلامی و نگاه توحیدی به عالم محسوب می شود- ندارد و آنها را روز به روز از مقاصد اسلامی دور می کند؟ چرا بخش مهمی از مسلمانان تن به سبک زندگی ای داده اند که مولود یک اندیشه نابیناست و در عمل، تمایز چندانی میان تمایلات انسان و حیوان، مگر در شکل دست یابی به این تمایلات - در قالب یک نظم مدنی به ظاهر زیبا اما ناکارا - قائل نمی شود؟
پاسخ های متعددی می توان به این پرسش داد که ورود به همه آنها در حوصله بحث ما نیست، لکن نکته کلیدی در این اتفاق نامبارک، اولا. به راه انداختن خط تحقیر فرهنگ و اندیشه اسلامی و القاء تصویری عقب مانده و ضد توسعه از آن، توسط غربی ها و عناصر غربزده و ثانیا، گره زدن زندگی فردی و اجتماعی با فن آوری های نوظهور همراه با تحمیل فرهنگی خاصی بر آن، و سپس انحصارکردن فناوری های تازه می باشد که باید به عواقب آن عمیقا توجه داشت. روشن است که یکی از مهم ترین این عواقب، تحمیل علوم انسانی سکولار و پراگماتیستی به عنوان تنها دفترچه راهنمای پیشرفت و ترقی است که امروز بر شاکله و محتوای بیشتر دانشگاه های ما سلطه گری می کند.