توسعه و نئولیبرالیسم
چندی پیش در کلاس فرهنگ و توسعه کتاب شهریار زرشناس را تحت عنوان توسعه مرور کردیم. انصافا اثر خوب و قابل اعتنایی است. ضمن اینکه دانشجویان کلاس را به خواندن آن ترغیب کردم توصیه من به تمامی کسانیکه علاقمند مسائل توسعه در کشور هستند نیز این است که حتما با دقت این کتاب را بخوانند و آن را از دست ندهند. اما آنچه که امروز در صددم تا بیان کنم بحثی دیگر از جناب زرشناس در خصوص نئولیبرالیسم است که به کوشش دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران منتشر شده است. در ادامه مباحث کتابی که قبلا از ایشان ذکر شد، این بحث نیز می تواند به مفهوم توسعه و نیز خاستگاه آن در جوامع مختلف بویژه کشور عزیزمان ایران کمک کند:
ئولیبرالیسم از جمله مکاتب نوظهور غربی است که توانسته با طرح شعارهایی مانند جهانیسازی،نظم_نوین_جهانی و نسبی_گرایی_اخلاقی مریدانی برای خود دست و پا کند، امواج مخرب این مکتب بشری بسیاری از کشورها را در نوردیده و توانسته برخی جریانها و نحلههای فکری، فرهنگی و سیاسی دگراندیش داخلی را به دنبال خود بکشاند و شیفته کند، بر این اساس، تبیین مبانی مکتب نئولیبرالیسم در ابعاد گوناگون معرفتی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، چرایی و چگونگی ارتباط این مکتب با نظام_سلطه و سرمایهداری برای مخاطب جوان ضرورت مییابد، دراین رهگذر بیشک در پیش گرفتن رویکرد جریانشناسانه تاریخی نسبت به مکتب نئولیبرالیسم و نقد اندیشههای رهبران فکری این مکتب، یعنی ریچارد رورتی، فردریش فونهایک و میلتون فریدمن خالی از لطف نخواهد بود، به همین منظور در سلسله گزارشهایی به بیان مبانی اندیشهای نئولیبرالیسم و در نهایت نقد آن از نگاه شهریار_زرشناس پرداخته می شود.
جریانشناسی نئولیبرالیسم
گسترش نفوذ نئولیبرالیسم، به ویژه از سالهای نیمه دوم دهه 1970 میلادی و به طور مشخص با روی کار آمدن مارگارت تاچر در می 1979 و ریاست پُل ولکر بر بانک مرکزی آمریکا در ژوئیه 1979 و اندکی پس از آن قدرتگیری رونالد ریگان در سال 1980 آغاز شده، اما زمینهها و ریشههای شکلگیری نئولیبرالیسم به عنوان ایدئولوژی رسمی و اصلی سرمایهداری در دوران بحران پسامدرن به سالهای دهه 1950 میلادی و شاید حتی کمی پیش از آن باز میگردد. اگر بخواهیم از یک مقطع زمانی مشخص نام ببریم، سال 1947 میلادی و تشکیل انجمن_مونت_پلرین از سوی اشخاصی، مانند میلتون فریدمن و فردریش فون هایک را میتوان نقطه عطفی در حیات تشکیلاتی مبلغان نئولیبرالیسم دانست.
حلقه یا انجمن مونت پلرین تشکلی بود که از نظام_سرمایهداری_استعمارگر_جهانی دفاع میکرد و وینستون چرچیل، رجل صهیونیست مدافع استعمار انگلیس نیز در آن عضویت داشت. البته پیشینه طرح وجوه اقتصادی آرای نئولیبرالیسم در برخی موضوعات و مباحث را میتوان تا اوایل قرن بیستم و برخی تئوریهای فون میزس به عقب برد. بعضی تئوریسینهای اقتصادی نئولیبرال در طرح و بسط آرای خود حتی به نئوکلاسیکهای اواخر قرن نوزدهم ارجاعاتی نیز داشتهاند.
نئولیبرالیسم در حکم یک ایدئولوژی، به تدریج و در بستر زمان از نخستین دهههای قرن بیستم شکل گرفت. سالهای نیمه قرن بیستم دهه پس از آن را میتوان مقطع به نُضج رسیدن نئولیبرالیسم به عنوان ایدئولوژی دانست؛ هر چند آغاز نفوذ و تأثیرگذاری این ایدئولوژی مربوط به دهه 1970 میلادی و پس از آن است.
نئولیبرالیسم در جایگاه یک ایدئولوژی به طور تدریجی و به وسیله تئوریسینهای گوناگونی در حد فاصل سالهای پس از پایان جنگ جهانی اول پدیدار شده است. در این میان، به ویژه نقش برخی اقتصاددانان مدافع سرمایهداری که برخی از آنها در مواردی تحت تأثیر نئوکلاسیسم_اقتصادی بودهاند، چشمگیرتر بوده است. اشخاصی مانند «لودویگ فون میزس» «میلتون فریدمن»، «فردریش اگوست فون هایک»، «این راند»، «دیوید فریدمن»، «کارل پوپر» و برخی دیگر را میتوان تئوریسینها و ایدئولوگهای نئولیبرالیسم دانست.
البته در چارچوب ایدئولوژی_نئولیبرالیسم، نقش و جایگاه و میزان تأثیرگذاری این اشخاص به اندازه هم نیست و در مقام مقایسه میتوان گفت «فونهایک»، «فریدمن» و «پوپر» نقش مهمتری در مقام سخنگویان و مبلغان نئولیبرالیسم داشتهاند.
ظهور و پیدایی تدریجی نئولیبرالیسم در دهههای نخست قرن بیستم نتیجه مستقیم آغاز بحران انحطاطی عالم مدرن در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم و آشکار شدن بنبستهایی بود که سیطره ایدئولوژی لیبرالی پدید آورده بود. در حقیقت تو خالی بودن وعدههای بیپایه لیبرالهای عصر ظلمانی به اصطلاح روشنگری و دنبالههای قرن نوزدهمی آنها درباره تأمین رفاه و آزادی برای بشر و تحقق #بهشت_زمینی از دهههای 1870 و 1880 میلادی بر افراد بصیر کاملاً آشکار شده بود و با ورود غرب مدرن به دوران #پستمدرن، زنگهای بحران انحطاطی و آغاز پایان تاریخ غرب به صدا درآمد.
در پی وقوع جنگ_جهانی_اول و بحرانهای گسترده اقتصادی - اجتماعی و سیاسی پیامد آن، دیگر حتی عوام و مردم کوچه و بازار در کشورهای غرب مدرن نیز شکست ایدئولوژی لیبرالی و فاجعهبار بودن نتایج و کارنامه عملکرد آن را درک میکردند. در این شرایط، فارغ از مدل سوسیالیسم_بوروکراتیک مدرن، دو رویکرد متفاوت - که البته هر دو به افق تاریخ غرب مدرن تعلق داشتند و هر یک به طریقی خواهان حفظ #سلطه_مدرنیته و حتی بسط آن بودند - به موازات هم ظهور کردند:
الف) رویکرد اول در حوزه مدل اقتصادی - اجتماعی و با دور شدن «لیبرالیسم کلاسیک» به دنبال تحقق شکلی از نظام سرمایهداری_سوسیال_دموکراتیک بود و در سالهای پس از جنگ جهانی اول و به ویژه پس از بحران بزرگ «والاستریت» در سالهای 1929-1933 و پس از آن به تدریج بر اروپا و آمریکا - البته به درجات و مراتب و گوناگون - حاکم شد و تا اواخر دهه 1970 نیز به حاکمیت خود ادامه داد. این رویکرد که خود را با ایدئولوژی #سوسیال_دموکراسی_لیبرالی مطرح کرد، در پی بروز رکود تدریجی در اقتصادهای سرمایهداری غربی از اواسط دهه 1960 و به ویژه بروز بحران رکودی - تورمی در اقتصادهای سرمایهداری اروپایی و آمریکایی در سالهای دهه 1970 به تدریج از صحنه خارج شد و جای خود را به ایدئولوژی نئولیبرال داد.
ب) رویکرد دوم به دنبال آن بود تا لیبرالیسم_کلاسیک را با توجه به وضع فکری، اقتصادی و اجتماعی دوران پستمدرن و آغاز بحران انحطاطی پسامدرن به نحوی بازسازی کند. این رویکرد که به تدریج به نئولیبرالیسم معروف شد، در ابتدا به صورت برخی تئوریهای اقتصادی پراکنده در اذهان برخی اقتصاددانان نئولیبرال مانند «فومن میزس» ظاهر شد و در واپسین سالهای دهههای 1940 - 1960 در آرای «فونهایک» و «فریدمن» در هیأت یک ایدئولوژی راست روانه مدافع ظالمترین، خشنترین و متجاوزترین نوع سرمایهداری_امپریالیستی و استعمارگر سامان یافت و از نیمه دهه 1970 با عیان شدن بنبست ایدئولوژی سوسیال دموکراسی در نجات سرمایهداری غربی از بحران رکودی - تورمی، با استفاده از حمایتهای محافل جنگ طلب و بسیار خشن جناح حکومتهای سرمایهداری اروپایی و آمریکایی به قدرت رسید و به ایدئولوژی اصلی و مسلط عالم غرب مدرن و به تبع آن جهان غربزده تحت سلطه استکبار مدرن بدل شد.
رویدادی مانند فروپاشی رژیمهای سوسیالیسم - بوروکراتیک، کمک زیادی به افزایش قدرت نئولیبرالها کرد. در پی روی کار آمدن تاچر، ریگان، میجر، بوش پدر و مشابههای رنگارنگ آنها در کشورهای استکباری و سرمایهداری، در سالهای دهه 1980 و بخشی از سالهای دهه 1990، با تنگتر شدن عرصه زندگی بر مردم و اقشار فرودست و کارگران و کارمندان جوامع غربی و کاستن از مجموعه امکانات خدماتی و حمایتی آنها به نفع کلان سرمایهداران و به ویژه با اعمال فشار بر کشورهای درجه دو و درجه سه مدرن و تشدید غارت و چپاول ملل تحت سلطه و نیز به راه انداختن جنگهای خانمانسوز گوناگون علیه ملتها، به طور موقت بحران رکود نظامهای ظالمانه سرمایهداری متروپل برطرف شد.
اما از واپسین سالهای قرن بیستم و به ویژه در سالهای آغازین قرن بیستم و یکم، بحرانهای ذاتی مزمن ویرانگر نظام سرمایهداری دوباره خودنمایی کردند و بار دیگر نشان دادند کلیت استکبار مدرن و به تبع آن استکبار نئولیبرالی و اقتصادهای سرمایهداری انحصاری اومانیستی مدرن هیچ چشمانداز و امکانی برای نجات از انبوه انواع و اقسام بحرانها ندارند و نئولیبرالیسم نیز همچون ایدئولوژیهای سلف خود قادر به نجات غرب مدرن اومانیست از سرنوشت محتوم آن که مرگ و زوال قطعی است، نیست.
در سالهای تکوین و شکلگیری تدریجی ایدئولوژی نئولیبرالیسم، مراکزی چون «دانشگاه شیکاگو» با محوریت «میلتون فریدمن» و حلقه استعماری «مونت پلرین» با محوریت «فردریش فونهایک» تشکلهای اصلی مروج نئولیبرالیسم بودند. این تشکلها به ویژه حلقه مونت پلرین در پیوند تنگاتنگ با برخی جناحهای اولترا، راستگرا، جنگطلب و متجاوز، گاهی طرفدار مسیحیت صهیونیستی و مرتبط با صهیونیسم قرار داشتند و از حمایتهای مالی و تبلیغاتی آنها بهرهمند بودند. همین کانونها بودند که در سالهای نیمه دوم دهه 1970 میلادی زمینههای قرار گرفتن سیاستمداران و دولتمردان دستپرورده نئولیبرالیسم در رأس هرم قدرت سیاسی در انگلستان، آلمان، آمریکا و دیگر کشورهای غربی را فراهم کردند.
در حلقه مونتپلرین غیر از فونهایک که ریاست آن را برعهده داشت، اشخاصی مانند میلتون فریدمن و جورج استیگلر، لودویگ فونمیزس، کارل پوپر و لیونل رابینز که همگی تمایلات نئولیبرالی داشتند، عضو بودند. از دیگر اعضای این حلقه که بعدها به وسیله کانونهای #سرمایهداری_صهیونیستی وابسته به جناح اولترا در جایگاهها و مناصب حکومتی قرار گرفتند، میتوان از «لودویگ ارهارد»، «واسلاو کلاس» و «لوییچی اینودی» نامبرد.
همچنین پس از روی کار آمدن دولت نئولیبرال فوق جنایتکار میلیتاریست و متجاوز رونالد ریگان در ایالات متحده #آمریکا، بیش از یک سوم از مجموع 76 نفر مشاور او از اعضای حلقه مونتپلرین بودند.
این امر به روشنی از ارتباطها و وابستگیهای حلقه مونتپلرین - که سیاستمدار انگلیسی مدافع صهیونیسم و استعمار #بریتانیا، یعنی وینستون چرچیل نیز در آن عضویت داشت - از جناحهای صهیونیستی سرمایهداری جهانی پرده برمیدارد و نشان میدهد بخشی از نظام سرمایهداری استکبار اومانیستی از طریق محفل مونتپلرین درصدد تربیت کادرهای فکری و اجرایی برای پیشبرد اغراض و مطامع خود بوده است.
پیوندها و ارتباطهای نئولیبرالیسم عضو حلقه مونت پلرین با استعمار سرمایهداری و به ویژه جناح میلیتاریست صهیونیستی آن در سالهای دهه 1970و هنگامی که فردریش فونهایک و فریدمن در مقام اقتصاددانان نئولیبرال در خدمت رژیم کودتای «ژنرال #پینوشه» قرار گرفته و به طراحی اقتصاد شیلی در سالهای پس از کودتای «پینوشه» در مسیر منافع آمریکای جهانخوار میپردازند، آشکارتر میشود و ناظران درمییابند جوهر و باطن تئوریهای اقتصادی هایک و فریدمن و دیگر نئولیبرالها چیزی جز دفاع از منافع سرمایهداری غارتگر بینالمللی با محوریت استعمار سرمایهداری آمریکا نیست.
کاست حاکمان پنهان جهانی به مثابه ستاد فرماندهی استکبار سرمایهداری اومانیستی، برای تأمین منافع و تداوم و گسترش غارتگریهای خود در کشورها و اقتصادهای پیرامونی وابسته، به پیچیدن نسخههای نئولیبرالیستی برای اقتصادهای این کشورها و حاکم کردن نئولیبرالیسم وابسته مستعمراتی مختص #جوامع_پیرامونی وابسته، به عنوان ایدئولوژی حاکم در کشورهای مدرنیست درجه دو و درجه سه پیرامونی وابسته از کره جنوبی و تایوان گرفته تا برزیل و آرژانتین و اردن اقدام کرد.
ایدئولوژی نئولیبرالیسم وابسته استعمار ساخته وارداتی در ایران، نمایندگان، مبلغان و سخنگویان پرشمار، ریز و درشت، متعدد و رنگارنگ دیگری در عرصههای گوناگون، از تئوریپردازیهای اقتصادی یا مباحث کلامی گرفته تا قلمروهایی مانند مبانی نظری هنر و نقد ادبی و داستاننویسی و.... دارد که در مجموع اعضای کاست روشنفکری مدرنیست ایران را تشکیل میدهند.
در امتداد این کاست روشنفکری، طیف گستردهای از تکنوکرات_بوروکرات های مدافع نئولیبرالیسم و آکادمیسینهای اسیر مشهورات حاکم بر عالم مدرن و نیز ژورنالیست های زنجیرهای و در پی آنها طبقه_سرمایهدار بزرگ سکولاریست ایران حامی اصلی مالی آنها هستند.
درباره ویژگیهای نئولیبرالیسم به عنوان ایدئولوژی حاکم در عالم غرب مدرن و نیز شاخصهای نئولیبرالیسم وابسته تقلیدی استعمار ساخته مطرح در ایران امروز - که حلقه_کیان و جریان موسوم به دوم خرداد و مدعی «اصلاحطلبی»، برخی از تکنوکراتها - بوروکراتهای طبقه سرمایهدار سکولار ایران و کلیت جریان فتنه سبز از نمایندگان و مبلغان و مدافعان آن هستند - سخن ها فراوان است.
فتنه سبز با محوریت ایدئولوژیک نئولیبرالیسم صورت گرفت و اساساً ایدئولوژی حاکم بر جریان گسترده و بسیار پیچیده تهاجم_فرهنگی_سیاسی، جنگ نرم استکبار علیه انقلاب و نظام اسلامی، نئولیبرالیسم است.
غرب در مقابل اسلام اصیل فقاهتی و آرمانهای انقلاب اسلامی و نظام ولایت فقیه، نئولیبرالیسم مروج سکولاریسم و تأمینکننده منافع سرمایهداری جهانی را در پوشش شعارهایی مانند «دفاع از حقوق_بشر»، «توجه به آزادیهای_فردی»، «رواداری و تساهل»، « پلورالیسم و کثرتانگاری» و «اصلاحطلبی»، «خردگرایی»، «تکیه بر مفهوم شیک خرد جمعی»، «بازگشت به جامعه جهانی»، «توسعه اقتصادی و سیاسی»، «پرهیز از دشمنتراشی»، «اصالت دموکراسی» و انبوهی دیگر از مدعاها و شعارهای بیمایه و بیپایه و توخالی و فریبنده و مغالطهآمیز دیگر قرار داده است.
بنابراین برای رسیدن به پیشرفت ایرانی اسلامی می بایست به مبارزه همه جانبه علیه نئولیبرالیسم برخاست و برای مبارزه با ایدئولوژی استکباری نئولیبرالیسم، ابتدا باید آن را شناخت و به بررسی مؤلفههای آن پرداخت.