در حکومت اسلامی مسئولان باید با زندگی ساده و با هزینه ای غیر قابل ذکر، بسازند و از پایین ترین درجات خوراک و پوشاک همچون درویشان و فقیران بهره ببرند.
امیرالمومنین در همین خصوص شاخصی واضح را بیان میکنند:
" خداوند بر پیشوایان... واجب کرده است که خود را در ردیف مردم ضعیف و فرودست قرار دهند و مانند آنان زندگی کنند..."(نهج البلاغه ص 663)
در ادامه بحث پیشین.....
باز هم در همین راستاست که شخصیتهای ملی ما نیز کسانی هستند اساساً «دولت گریز»، البته گریز از همان «دولت تاریخی». پس کسی میتواند شخصیت ملی باشد که اکثریت جامعه او را صادق، مخالف استبداد داخلی (بخو انید دولت)، در مبارزه با استثمار و استعمار خارجی، به دور از فساد مالی، در فکر و اندیشه محرومان جامعه، مظلوم، و احتمالاً نه خیلی ثروتمند بداند. دقت کنیم که انجام واقعی خدمات برجسته ارتباط چندانی به تبدیل یک سیاستمدار کشور به یک شخصیت ملی ندارد و گویا ملت از تصور وجود و بهره مندی از وجود چنین شخصیتهایی نیز نا امید است.
در چنین وضعیتی است که از صبح تا شام میکوشیم تا لقمه نانی برای «جامعه مستقل» خود تأمین کنیم و آسایش و رفاهی داشته باشیم و . . . طبیعتاً توفیق زیادی هم نداریم. در نهایت ممکن است تعداد محدودی از ما پول و ثروتی هم فراهم آورد ولی از آسایش و رفاه، از امنیت، از فضای اجتماعی مطلوب، و از بسیاری از مواهب دیگر طبیعت و زندگی دور میمانیم. در همین راستا، اقتصاد ما هم تبدیل به اقتصادی میشود که شکوفا و پویا نیست، از نظر فنی عقب مانده است، سرمایه گذاری کافی در آن صورت نمیگیرد، اشتغال زایی مولد و مطلوب آن بسیار محدود است، از تورم ساختاری رنج میبرد، قدرت رقابت با اقتصادهای خارجی را ندارد، توان ایجاد تنوع لازم و بهبود کیفی در تولیدات خود را نیافته است، هزینههای تولید و به تبع آن قیمت کالاها مداوماً در حال افزایش است، و این افزایش هزینه و افزایش قیمت اجازه رشد و گسترش مطلوب بازار و لذا رشد و گسترش تولید را نمیدهد. در یک کلام، اقتصاد جامعه قدرت تأمین مردم را از دست داده است. نتیجه مشخص است: رکود، بحران، بیکاری، تورم، توزیع نامتعادل و ناعادلانه درآمد و ثروت، فقر و محرومیت، ترس و نگرانی از آینده، مرعوب بودن در مقابل اقتصادهای بیرونی، و تضعیف شدید هویت اقتصادی جهانی کشور. به امید روزی که راه برای پیشرفت ایران اسلامی با مدد از الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت هموار شود. به امید آن روز....
به زعم مرحوم دکتر عظیمی ، استاد و اندیشمند بزرگ توسعه ایران، داستان اقتصاد ایران برای بسیاری از نویسندگان معاصر ایرانی، داستان تلاش پر مشقت مردمان این سرزمین و بازدهی محدود این تلاشهاست. همه ما، بارها و بارها به این نکته اندیشیده ایم که چرا به رغم این همه گفتگو و به رغم این همه تلاش و زحمت، هنوز توان آن را نداریم که برای فرزندان این مرز و بوم شغل مناسب، درآمد مطلوب، زندگی آسوده، احساس امنیت اقتصادی، و آینده نسبتاً مطمئنی را فراهم آوریم. به راستی همین نگرانی هاست که تفکر و اندیشه ما در باب اقتصاد کشور را به خود مشغول داشته و ما را بر آن میدارد که به رغم همه مشکلات و ناملایمات، باز هم در حد توان خود هر کوره راهی را بپیماییم به این امید که راه رستگاری اقتصادی جامعه خود را بیابیم. و آیا خو اهیم یافت؟ «در این مسیر همیشه گفته ایم که جامعه ما دولت سالار است، که جامعه ما دارای دستگاه اداری ناکارا است، که سازمانهای لازم برای تشکیل سرمایه انسانی در جامعه شکل نگرفته و یا نهادینه نشده، که برخوردهای جامعه جهانی با ما ظالمانه بوده، که مسئولان ما منافع شخصی خود را بر منافع اجتماعی ترجیح داده اند، که بسترهای حرکت اقتصادی ناسالم بوده و هست، که صاحبان سرمایه در چنین بسترهای ناسالمی به دنبال سودهای آنی و درآمدهای باد آورده بوده اند، که سرمایه کشور راه خروج به دنیای خارج را خوب شناخته، که مغزهای خلاق جامعه پس از پرورش یا از جامعه رانده شده و یا خود به دیار دیگری رفته اند، که کارها را به کاردان نسپرده ایم، که به علم و فن دل نداده ایم، که به انسانیت انسان و هویت یگانه او باور نداشته ایم، که . . . آیا این همه کافی نیست؟ آیا هریک از این پدیدههای غیرعینی ولی دارای واقعیت دردناک، سهمناکتر از دیوان اساطیری شاهنامه حکیم فرزانه طوس نیستند؟ و آیا باید رستمی را یافت که از هفت خان شاهنامه بگذرد و با دیو سیاه بحران و رکود اقتصادی، بیکاری، تورم، و فقر و محرومیت مردمی مبارزه کند و این دیو را در دماوند عظیم به بند کشد؟
در این میان و در این میدان مبارزه ناعادلانه انسان و ناملایمات، هر یک از ما شهروندان این کشور کهن، فرهنگ خاصی در زمینه کار و تلاش و در زمینه زندگی برای خود ساخته ایم. فرهنگی که اساساً جامعه گریز است و عملاً انسجام جامعه را در هم ریخته و زخمهایی دردناک و عمیق برچهره اقتصاد کشور بر جای گذارده است. در این فرآیند است که گویا هر یک از ما ایرانیان به «جامعهای مستقل» تبدیل گردیده¬ایم! جامعهای که ریاست مطلقه آن بر عهده شخص ما و شهروندانش محدود به چند عضو خانواده است، و یا محفلهای کوچکی ساخته¬ایم و به دور این «جامعه مستقل» و یا این «محفل کوچک» حصاری حصین از رفتار و اعتقاد کشیده ایم و زندگی در اجتماع را برای خود نه یک «اصل» که یک ضرورت نامطلوب تشخیص داده ایم. به این اعتبار، نه یک جامعه ایرانی که صدها هزار و میلیونها «جامعه مستقل ایرانی» در سرزمین ما زندگی میکنند. در همین راستاست که دولت در جامعه ایرانی نه از آن ماست، نه مورد احترام و اعتمادمان؛ به قوانین این دولت و حکومت نه حساسیم و نه اهمیت میدهیم؛ هر قانونی را اگر بخواهد اجرا شود ظلمی و دخالتی بی جا در امور «جامعه مستقل» خود میبینیم؛ دیگر مردمان تا جایی که مزاحم ما نباشند حق زندگی دارند و اگر دستمان رسید بیش از آن برایشان «تره هم خرد نخواهیم کرد»؛ فقط خانه ما همان «چاردیواری، اختیاری» ماست و بیرون خانه مملو از افرادی است که یا دشمن ما هستند و یا مزاحم جامعه مستقلمان و . . . شاید همین خصلت است که در معماری مدرن شهرهای بزرگ و کوچک ما هم رخنه کرده: هر ساختمان ما بالاستقلال ساختمان قابل تحملی است ولی هر ساختمان در کنار ساختمان دیگر وصلهای ناهماهنگ و ناموزون است. به عبارت دیگر ساختمانهایی که میسازیم هم «جامعه پذیر» نیستند و لذا مجموعه آنها نه تنها یک شهر را - که محل پرورش جامعه مدنی است - بوجود نمیآورند، بلکه تصویری دل آزار در پیش چشمانمان میگسترند و اگر سبزی درختان نبود، چه فضای وحشتناکی برایمان میساختند. بی خود نیست که خیابانهای شهرهای ما فقط در شبها و در دل تیرگی و ظلمت زیباست!ﱠﱠادامه دارد ....
به زعم مرحوم دکتر عظیمی ، استاد و اندیشمند بزرگ توسعه ایران، داستان اقتصاد ایران برای بسیاری از نویسندگان معاصر ایرانی، داستان تلاش پر مشقت مردمان این سرزمین و بازدهی محدود این تلاشهاست. همه ما، بارها و بارها به این نکته اندیشیده ایم که چرا به رغم این همه گفتگو و به رغم این همه تلاش و زحمت، هنوز توان آن را نداریم که برای فرزندان این مرز و بوم شغل مناسب، درآمد مطلوب، زندگی آسوده، احساس امنیت اقتصادی، و آینده نسبتاً مطمئنی را فراهم آوریم. به راستی همین نگرانی هاست که تفکر و اندیشه ما در باب اقتصاد کشور را به خود مشغول داشته و ما را بر آن میدارد که به رغم همه مشکلات و ناملایمات، باز هم در حد توان خود هر کوره راهی را بپیماییم به این امید که راه رستگاری اقتصادی جامعه خود را بیابیم. و آیا خو اهیم یافت؟ «در این مسیر همیشه گفته ایم که جامعه ما دولت سالار است، که جامعه ما دارای دستگاه اداری ناکارا است، که سازمانهای لازم برای تشکیل سرمایه انسانی در جامعه شکل نگرفته و یا نهادینه نشده، که برخوردهای جامعه جهانی با ما ظالمانه بوده، که مسئولان ما منافع شخصی خود را بر منافع اجتماعی ترجیح داده اند، که بسترهای حرکت اقتصادی ناسالم بوده و هست، که صاحبان سرمایه در چنین بسترهای ناسالمی به دنبال سودهای آنی و درآمدهای باد آورده بوده اند، که سرمایه کشور راه خروج به دنیای خارج را خوب شناخته، که مغزهای خلاق جامعه پس از پرورش یا از جامعه رانده شده و یا خود به دیار دیگری رفته اند، که کارها را به کاردان نسپرده ایم، که به علم و فن دل نداده ایم، که به انسانیت انسان و هویت یگانه او باور نداشته ایم، که . . . آیا این همه کافی نیست؟ آیا هریک از این پدیدههای غیرعینی ولی دارای واقعیت دردناک، سهمناکتر از دیوان اساطیری شاهنامه حکیم فرزانه طوس نیستند؟ و آیا باید رستمی را یافت که از هفت خان شاهنامه بگذرد و با دیو سیاه بحران و رکود اقتصادی، بیکاری، تورم، و فقر و محرومیت مردمی مبارزه کند و این دیو را در دماوند عظیم به بند کشد؟
ادامه دارد...