جامعه سازی یا جامعه شناسی؟

جامعه سازی مقدم بر جامعه شناسی است

جامعه سازی یا جامعه شناسی؟

جامعه سازی مقدم بر جامعه شناسی است

جامعه سازی یا جامعه شناسی؟

جامعه شناسی توسعه،الگوی اسلامی ایرانی،سبک زندگی ایرانی،پساتوسعه گرایی،پیشرفت


در جایی خواندم ؛ اصولگرایی مانند بسیاری از کلیشه های سیاسی دیگر تقریبا یک عنوان بی محتوا است. متاسفانه در آن همه چیز پیدا می‌شود. هم اشرافی گری یافت می‌شود،‌ هم روحیه سازش با غرب، هم تفکرات اقتصادی لیبرال و امثال آن.

به نظر می رسد وقت آن رسیده است تا بسیاری از واژه ها بازتعریف شوند. وجه مشترک بسیاری از جریان های سیاسی در کشور، منفعت طلبی و کسب مقام و قدرت شده است. گویی یادمان رفته که در جمهوری اسلامی ایران،کشور بهشتی و رجائی و چمران زندگی می کنیم. بنابراین اصولگرایی تماما دلباخته برای خدمت به نظام و انقلاب نیستند. اصولگرایی در عمل گعده ای شده است برای کسب قدرت و بس! تقریبا اصولگرایان به همه ارزش های لازم (درست و غلط) ‌برای رفتار صرفا معطوف به قدرت پایبندند. یک نمونه اش برخورد شعاری با مسائل مردم است. ببینید از سی کاندید اصولگرای مجلس در تهران چند تای آن‌ها بعد از انتخابات دغدغه مسائل مردم را داشته اند. اصولگرایی به دلیل عدم انسجام و یکپارچگی سیاسی عملا فاقد تدبیر کافی برای ورود در انتخابات است. تجربیات چند دهه گذشته درباره انتخابات ریاست جمهوری به آسانی اثبات می‌کند که حداقل تشخیص های اجتماعی برای ورود به عرصه انتخابات در افراد موسوم به اصولگرا وجود ندارد. تقریبا همیشه راهبردهای اصولگرایی برای انتخابات ریاست جمهوری شکست خورده است. بنابراین منطقی ندارد که حزب الله خودش را پای اصولگرایی هزینه کند.این اصولگرایی در ایام انتخابات به نام ارزش ها و انقلاب برای جامعه حزب اللهی تصمیم می گیرند و با ترساندن جامعه حزب اللهی از گزینه بدتر،‌ او را به قناعت به گزینه بد مجبور می‌کنند؛‌ حال آنکه چنین معادله ای هیچگاه مورد قبول مردم واقع نمی شود. بنابراین جامعه حزب اللهی اگر می خواهد در انتخابات حضور موثر داشته باشد مجبور است کار سختی انجام دهد و حساب خود را از اصولگرایان و گعده هایش جدا کند؛ به گونه ای که مردم این جدایی را درک کنند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۱۰
اسماعیل شیرعلی

مدتی است موضوع برگزاری کنسرتها و مواضع مخالف و موافق آن در رسانه های کشور بطور گسترده ای منعکس گردیده و ضمن درگیر نمودن افکار عمومی ، طرفهای مختلف را نیز به واکنشها و موضعگیری های متفاوت وادار نموده است.

به ذهنم رسید ملاحظاتی را در این خصوص از منظر تجربه شخصی و نیز برداشت موجود از تحول فعلی بیان کنم. امید است که بتوانم بخشی از ابهامات مطرح در این زمینه را رفع کنم. تاکید دارم که حقیقتا قصد هیچگونه پیگیری دیدگاه سیاسی خاصی را در این خصوص ندارم که برعکس معتقدم موضوع بیش از آنچه سیاسی باشد، فرهنگی است و اجتماعی.

1-با نگاهی محدود به سابقه برگزاری کنسرتها در کشور ( آنهم به شکل فعلی آن ) ملاحظه خواهیم کرد که اساسا در سالهای پس از انقلاب اسلامی ، برای اولین بار از حدود سال 90 به بعد بود که جریان فرهنگی خاصی شروع به طرح این موضوع نموده و آرام آرام و شهر به شهر و استان به استان و تحت عناوین مختلف مناسبتی ، فرهنگی ، سنتی ، مسابقه ، تحویل سال ،هفته جنگ ، پیروزی انقلاب ، جشن رمضان  و ... اقدام به برگزاری  کنسرت نمود. قابل تامل آنکه متولیان این اقدام به شکلی کاملا نامحسوس و البته هدفمند ضمن قبح زدایی از این پدیده صد در صد غربی، ابتدا محل برگزاری کنسرتها را به زنانه و مردانه تقسیم نموده و از همگان درخواست داشتند که به شکلی جدا شاهد برگزاری کنسرت باشند، سپس آرام آرام وضعیت را تغییر داده و بلیطها را تحت عناوین خانوادگی و ...کنار هم قرار دادند و هرگونه مانع و فاصله ای را بین زن و مرد از میان برداشتند. سپس در اقدام بعدی، پوشش های خاصی را برای شرکت کنندگان تحت عناوین سنتی، روز، شب، تاریخی، قجری، ترکمنی و ... برای کنسرتها پیشنهاد دادند که نتیجه اش چیزی جز آزادی پوشش در این مراسمها نبوده و کار را به نوعی ولنگاری افراطی کشاند واخیرا نیز گام جدیدی در این خصوص برداشته اند که با آغاز کنسرت (و به دلیل گرمای سالن !!!) حجابها ابتدا کنار رفته و سپس برداشته شده و در اقدامی قابل تحسین از حس مشترک شادی و فرح ، زن و مرد و دختر و جوان با یکدیگر در کف و سوت و هیجان جمعی شرکت کرده و فضایی خاص را برای حاضران و تماشگران خلق می نمایند و تصور بفرمایید حال و هوای دختر و پسری که از این مراسم معنوی خارج می شوند!!

2-نکته بسیار قابل تامل اینکه طی سالهای پیش از انقلاب که از آن می توان به عنوان بدترین دوران فرهنگی و انحطاط سیستماتیک مذهبی کشور یاد کرد ، کنسرتها و مراسم های خوانندگی و غیره در هیچ شهر مذهبی ایران برگزار نمی شد و لذا قم و مشهد عموما از این مقوله مستثنی بودند مگر در برخی موارد و برخی مراکز خاص. جالب آنکه صدام نیز در طول سالهای حکومت ننگینش، نجف و کربلا و کاظمین را از این امر مستثنی کرد و عجیب تر اینکه آل سعود هم برگزاری کنسرتها را در شهرهای مقدس مکه و مدینه ممنوع کرده است. ولی جای بسی تاسف است که جریان فرهنگی یاد شده فوق در کشورمان در ادامه حرکت نامحسوس خود و در مسیر به اصطلاح فتح قله های جدید، از فروردین 93 به بعد طرح برگزاری کنسرتهای گسترده را در مشهد مقدس کلید زد و آرام آرام تحت عناوین مختلف و با هدف گرفتن کسب درآمد از توریسم مذهبی ، این حرکت را ( با همان تغییرات نامحسوس یاد شده فوق) پیگیری کرد و کار را به جایی رسانده که در فرودگاه و سایر مبادی ورودی مشهد الرضا و در برابر انظار متعجب زوار ایرانی و غیر ایرانی، دخترکانی معلوم الحال به تبلیغ کنسرتهای جدید و حضور خوانندگان مطرح مشغول باشند. تصدیق می فرمایید که با اندک بررسی کوچکی می توان دریافت که اهداف این اقدام به مراتب فراتر از قضایای فرهنگی بوده و قلب معتقدات مذهبی مردم را نشانه گرفته است .

3-از نکات تاسف برانگیز اینکه با بررسی شرایط رسانه ای و افکار عمومی کشور می توان به روشنی دریافت که مجریان طرح فوق اساسا کار خود را کرده و به همراه طرفداران خود ( که الزاما هم کاری به امور دینی و سیاسی و اجتماعی نداشته و تنها به اصطلاح به فکر عیش و نوش خود هستند ) به کناری رفته اند، آنگاه دعوی و اختلاف و نقار را به میان بدنه اصلی کشور و اقشار مذهبی و انقلابی و سیاسی و رسانه ای و ... انداخته اند. قابل تامل تر آنکه آن جریان فرهنگی، در برنامه و هدف خود ثابت قدم بوده و در حال فتح عقبه های جدید است، آنگاه سیاسیون و مذهبیون و قانونیون کشور سینه چاک این جماعت گردیده و به دنبال احقاق حق آنها هستند !!! و وای بر ما که همه چیز را فقط از پنجره سیاست می بینیم.

4-اخیرا و در یک شب زیارتی حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) گزار حقیر به دلیلی معین به یکی از این برنامه ها در مشهد مقدس افتاد آنهم در شرایطی که به واقع نمی دانستم قرار ملاقاتم با برخی میهمانان غیر ایرانی، در مجاورت محل برگزاری یکی از این رقاصی ها است و ای کاش که ندیده بودم آنچه دیدم.

خدا را گواه می گیرم که مناظر موجود از لهو و لعب دختر و پسر و اختلاط ناهنجار مرد و زن با بدترین پوشش و کثیف ترین رفتارها و فضای نامطبوع کفر و بی دینی، همگی و بویژه میهمانان شیعه غیر ایرانی مان را در وضعیتی از بهت و حیرت و البته حقیر را در دنیایی از خجلت و شرمندگی فرو برده بود. باورم نمی شد اینجا مشهد است. به قول دوستی مناظر آن شب را تنها در شبهه ناک ترین مناطق دبی و استانبول و آنتالیا می توان یافت و انگار نه انگار که اینجا ایران است و بدتر از آن ، انگار نه انگار که اینجا مشهدالرضا است. همین قدر بگویم که شرم دارم از گفتن آن وضعیت. یادم می آید وقتی از یکی از جوانکهای حاضر پرسیدم که از کجا آمده ای ؟ با قیافه ای برخاسته از نخوت و غرور گفت که دو روزه از تهرون اومدیم و  فردا هم میریم . و وقتی از او پرسیدم حرم هم رفتی ؟ برای اینکه کم نیاورد گفت همه جا حرم امام رضا است!! بله به همین سادگی مفهوم حرم قداست زدایی شد و مفهوم رقاصی ، قبح زدایی . از همانجا گلدسته های حرم را با جگری خونبار نگاه کرده و شرمنده حضرتش بودم که تنها در فاصله چند کیلومتری مضجع شریفش چه وضع اسفباری تحت عنوان فعالیتهای فرهنگی اسلامی در جریان است. یادش بخیر دوران طاغوت ، هر چه بود لااقل به نام دین نبود ولی الان چه ؟!!!

5-آنچه در شرایط فعلی برای حقیر تاسف بار است اینکه بخش قابل توجهی از کشور بویژه ما مذهبی ها به سادگی در دام اهداف رسانه ای اصحاب همان جریان فرهنگی افتاده ایم و شبانه روز کارمان شده دفاع از برگزاری کنسرت و مخالفت با تعطیلی آن، آنهم با مسخره کردن هر روحانی و امام جمعه و چهره متدینی که به حق در جهت حفظ حریم رضوی و حریم دینی مردم تلاش می کند. حقیر در صدد تایید هر موضگیری در این خصوص نیستم ولی آیا واقعا فکر کرده ایم که نهایتا در کدام زمین مشغول بازی هستیم؟ آیا فکر کرده ایم که با مواضعمان نهایتا در جهت پیشبرد کدام نگاه گام برمی داریم؟ ما را چه شده ، نمی دانم ؟ ولی همینقدر می فهمم که اگر امروز داعش به نام اسلام چوب حراج به اسلام و مفاهیم دین زده ، بسیاری از ما به نام آزادی و پیشرفت و تحول و ... ، چوب حراج به تشیع و مفاهیم بلند آن می زنیم.

حال آیا هنوز هم حاضریم سوار بر کشتی طرفداران این موج گردیده و میراث گرانبهای شیعه را از درون ، اینچنین به صخره های ساحل بکوبیم ؟

کاش فرصتی می شد تا همگی سری به شهر های شیعه نشین عربستان و بحرین و کویت و پاکستان و افغانستان تا ضاحیه جنوبی بیروت بزنند و دریابند که شیعه چگونه در کنار دنیایی از تهدیدات فرهنگی و عقیدتی و نظامی ، اندیشه بلند خود را همچون آتشی داغ در دست گرفته و از حریم آن دفاع می کند.

نویسنده: فعال فرهنگی اجتماعی از وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۴۱
اسماعیل شیرعلی

مقدمه و بیان مسئله

تصویب لایحه پیشگیری از وقوع جرم که در مراجع مختلف قانونگذاری (مجلس شورای اسلامی، شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت نظام)  از نهم مرداد ماه سال ١٣٨٤ تا کنون ، راهی طولانی به اندازه یک دهه را طی نموده است. علیرغم طی این فرایند طولانی متأسفانه پس از تصویب ، از منظر اجتماعی و حقوقی با چالش های جدی در تقنین و اجرا روبروست که انتظار می رود با مداخله به­هنگام و با تدوین متمم های لازم، در حداقل زمان ممکن بتوان نواقص مورد نظر را حل نمود.

ملاحظات مهم مغفول واقع شده

١. باعنایت به اینکه عنوان این قانون «قانون پیشگیری از وقوع جرم» برگزیده شده است، شایسته بود بیش از یک ماده به مبانی پیشگیری و تعریف مشترک و واحد انحاء آن می پرداخت. به عنوان نمونه قانونگذار می توانست در بندهای ابتدایی این قانون به تعاریف و شاخص های پیشگیری فرهنگی و اجتماعی، پیشگیری حقوقی قضایی، پیشگیری امنیتی و انتظامی، پیشگیری وضعی و پیشگیری مردمی بپردازد. همچنین باتوجه به اینکه در روح این قانون رویکرد پیشگیری مردمی ملحوظ نظر بوده است، شایسته بود در حداقل در راستای ماده 66 قانون آیین دادرسی کیفری مصوب 1392 و سایر ظرفیت های قانونی، به جایگاه و نقش سازمان های غیردولتی و خودجوش مردمی مانند سازمان های مردم نهاد(NGOها) اشاراتی صورت می گرفت که قانونگذار با کمال تعجب با ارائه یک تعریف کلی و نه­چندان متقن از آن مفهوم پیشگیری از جرم می گذرد.

٢. قانون پیشگیری از وقوع جرم، به صورت شفاف گویای وظایف و تکالیف دستگاه های اجرایی، قوه قضاییه و مجلس شورای اسلامی نیست بلکه تنها فقط نمایندگان دستگاه­ها را مشخص نموده است که بنظر می رسد باتوجه به عنوان این قانون شایسته بود تا چهارچوب تکالیف و ماموریت های دستگاه ها ولو بصورت کلی اشاره می شد.

٣. در ماده 2 قانون مذکور آمده است:« در اجرای وظایف مندرج در ماده (4) این قانون شورای عالی پیشگیری از وقوع جرم با اعضای زیر تشکیل می شود...» بنظر می رسد قانونگذار در هنگام تدوین و اصلاح لایحه پیشگیری از وقوع جرم فراموش کرده است که وظایف شورای عالی پیشگیری در ماده (3) آمده است و از این اشتباه فاحش به راحتی عبور کرده است.

٤. گرچه که نفس تشکیل شورای عالی پیشگیری از وقوع جرم، امری میمون و مبارک است، لکن ترکیب فعلی شورای عالی پیشگیری قدری آرمانی و رویایی است و به­نظر میرسد در اجرا با مشکلات عدیده ای روبرو باشد که این خود اهداف و وظایف شورا را ابتر خواهد کرد.

٥. در ماده 2 قانون که ناظر به نحوه تشکیل شورا می باشد، دقیق مشخص نشده است که کلیه جلسات شورا با حضور اکثریت مطلق اعضا تشکیل و رسمیت می باشد یا خیر؟ و نسبت آرا برای تصویب امور در شورا چه خواهد بود؟ از آنجا که در متن قانون اشاره ای به تهیه دستورالعمل یا شیوه نامه یا آیین نامه اجرایی این قانون نشده می توان اینگونه برداشت نمود که کلیه جلسات در شورای عالی منوط به حضور اکثریت مطلق اعضاء و تصمیم گیری با همین حد نصاب خواهد بود که با عنایت به ترکیب اعضای اعلامی در این قانون و تبصره ماده 3 که ناظر به تشکیل جلسات شورا در هر فصل یکبار می باشد، می­توان پیش بینی نمود که اغلب جلسات شورا یا تشکیل نیافته و رسمیت نخواهد داشت یا تصمیم گیری در این شورا عقیم خواهد بود. چون به ظاهر هر یک از اعضا حق وتو خواهند داشت و این تنها در مرحله ابتدایی فرایند تصمیم گیری در شورا است. لذا پیشنهاد می شود در انتهای این قانون دبیر شورا مکلف شود تا آیین نامه اجرایی مناسبی برای این قانون تهیه و به تایید ریاست قوه قضاییه برساند.

٦. یکی از ایرادات اساسی به این قانون، حذف عنوان معاون اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم قوه قضاییه از دبیری شورای عالی است. باتوجه به اینکه نزدیک ترین ارگان و نهاد حاکمیتی به شورای عالی پیشگیری معاونت مذکور می باشد، جای سئوال است که چرا عنوان این معاونت از لیست اعضای شورا حذف شده است.

٧. باتوجه به منطوق بندهای 5 گانه ماده 3 که ناظر به وظایف شورای عالی است، مانند تدوین و تصویب طرح های کلان و ملی پیشگیری از وقوع جرم، مشخص نیست که اولاً جایگاه معاونت اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم در انجام طرح های ملی پیشگیری چیست؟ ثانیاً تکلیف طرح هایی که در حال حاظر در حال تدوین و اجراست چه خواهد بود؟

٨. ماده 4 قانون پیشگیری از وقوع جرم، ابلاغ و لازم الاجرا شدن مصوبات شورا را منوط به امضای سران سه قوه نموده است، بنظر می رسد قانونگذار در تدوین این ماده نیز نگاه آرمانی داشته است و در عالم واقع تحقق این مسئله امری رویایی است. به عنوان نمونه برای ابلاغ خود قانون مذکور، رئیس جمهور هیچگونه اقدامی ننمودند تا اینکه رییس مجلس در بستر اختیارات قانونی موضوع ماده 1 قانون مدنی، قانون را برای روزنامه رسمی و ابلاغ ارسال داشته اند. لذا از همین ابتدا می توان پیش بینی نمود که مصوبات این شورا در قریب به اتفاق لازم الاجرا نخواهند شد. چرا که در تبصره 1 همین ماده، آمده است که : «در صورت عدم تایید و امضای مصوبه حداکثر طی دو ماه اعلام نشد، به منزله تایید است». مفهوم مخالف آن این است که، در جایی که یکی از روسای سه قوه عدم تایید خود را اعلام کند ، مصوبه شورا لازم الاجرا نمی شود. لذا پیشنهاد می شود وضعیت سه امضایی سران سه قوه از این ماده حذف، بلکه با امضای رییس قوه قضاییه مصوبات لازم الاجرا شوند یا اینکه مصوبات به تایید مقام معظم رهبری برسند.

٩. همان­طور که در بالا هم اشاره شد، شایسته است در این قانون ، دبیر شورا مکلف شود تا آیین نامه اجرایی این قانون را تهیه و شیوه نامه های مربوطه را که ناظر به فرایند تصمیم گیری، ابلاغ به دستگاه­ها، گزارش گیری و بازرسی، ساختار دبیرخانه و نحوه فعالیت آن را تنظیم و به تایید رییس شورا برساند.

پیشنهاد راهبردی

افزایش قدرت قوه قضائیه در تحقق حداکثری پیشگیری از جرم را می­توان مهم­ترین دغدغه آن دانست. اگر قوه قضائیه نتواند مکانیسم­های پیشگیری از جرم را  در درون خود تقویت کند، افزایش جرم منجر به اصطکاک اجتماعی می­شود. اصطکاک اجتماعی نیز مشارکت در راستای اهداف کشور را با چالش روبه رو می­کند. علی­رغم عزم قوه قضائیه کشور در پیشگیری از جرم، متأسفانه هنوز این امر محقق نشده است. لذا همه نیروهای انقلاب باید در به نتیجه رساندن این موضوع کمک کنند.

١- راه حل فوری و اصلی  حل مشکل، تسریع در تشکیل دبیرخانه شورای عالی پیشگیری از وقوع جرم در معاونت اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم قوه قضاییه، جهت پیشگیری و دچار نشدن شورای مزبور به فرجام شوراهای موجود دیگری است که در سه دهه گذشته فاقد کارکرد لازم بوده و یا کارکرد اصلی و تأثیرگذار خود را از دست داده­اند.

٢- اعمال شرایط جدید در راستای اصالت بخشی به پیشگیری از جرم و نه کشف جرم. به عنوان مثال امروزه بودجۀ نیروی انتظامی و ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز، کشف محور است. به عبارت دیگر برای مقادیری از قاچاق کشف شده ؛بودجه و امکانات اختصاص می یابد در صورتی که علاج واقعه قبل از وقوع جرم باید کرد. یا در مورد سرقت همین مسئله صدق می کند.به همین خاطر(گزارش از کشف سرقت­های خُرد) همیشه به وفور یافت شده و خبری از کشف دزدی­های میلیاردی نیست!!چون برای کشف پروژه­های میلیاردی نیرو و اعتباراتی به اندازۀ یک عمر نیاز است!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۲۳
اسماعیل شیرعلی

مصاحبه ذیل در تاریخ ١٢ مردادماه ١٣٩٥ با روزنامه جام جم در خصوص اسلام هراسی انجام شده است:


آیا اسلام هراسی پدیده و نظریه جدیدی است یا سوابقی از آن در گذشته هم وجود داشته است؟

برا ی شروع بحث لازم می دانم مقدمه ای کوتاه از چرایی پیدایش اسلام¬هراسی و به طور کلی از منظر کارکردی، ضرورت حضور این پدیده(به زعم طراحان آن) در ادبیات روابط بین الملل ، سیاست خارجی وجامعه شناسی سیاسی داشته باشم.هر چند تقابل غرب با اسلام ریشه در حوادث تاریخی؛ یعنی از بدو ظهور اسلام تا کنون دارد، اما آغاز تقابل آمریکا (غرب) با جهان اسلام در دوران معاصر، ناشی از دو فرایند تعارض آمیز است: الف: حرکت آمریکا برای تبدیل شدن به قدرت هژمون؛ب: روند بیداری و نوزایی در کشورهای اسلامی(اسلام گرایی). این دو فرایند در دوران جنگ سرد به دلیل دو قطبی بودن فضای عملیاتی سیاست بین الملل اجازه بروز و ظهور نمی یافت و یا آن که به علت فربه بودن تعارضات میان شرق و غرب و داغ بودن تنور جنگ سرد نمودی نداشت. فرایند تبدیل آمریکا به بازیگری هژمون، ناشی از رسالت گرایی، برتری طلبی، هنجارسازی، جهان گرایی، دشمن سازی، و مذهب گرایی خاص آمریکایی در قرن 21 است.براساس این مولفه های شش گانه، تعریف منافع و تهدیدات برای این کشور در گستره جهانی صورت گرفت و در نتیجه، مناطق ژئوپلتیک جهان؛ نظیر خاورمیانه در کانون توجه نظریه پردازان و سیاست مداران آمریکایی قرار گرفت. از سویی دیگر بیداری جنبش های اسلام گرا در جهان اسلام و بخصوص در این منطقه، بر شدت تعارض میان آمریکا و اسلام گرایان خاورمیانه افزود. به عبارت دیگر «تعارض ژئوپلتیکی» با «تعارض فعال ایدئولوژیکی» به یک دیگر پیوستند تا نشانه هایی از آغاز جنگی صلیبی در عصر پست مدرن را آشکار سازند؛ زیرا تحولات درونی جهان اسلام، که سال ها قبل از فروپاشی نظام دو قطبی با حوادثی؛ هم چون انقلاب اسلامی ایران و سایر جنبش های انقلابی در منطقه و بازتاب های آن در عرصه بین الملل؛ نظیر موجودیت یافتن جنبش های اسلامی در جهان اسلام و افزایش روند اسلام گرایی در درون جوامع غربی، موسوم به سونامی اسلامی خود را نمایان ساخته بود، سبب شد تا غرب به رهبری آمریکا در صدد چاره جویی برای مبارزه با روند نوزایی درونی در حوزه پیرامونی خود که سال ها به دنبال خاموش نگه داشتن آن بوده، برآید.بنابراین یکی از روندهای کنونی نظام بین الملل، رویارویی اسلام و غرب و دامن زدن به این جریان در محافل دانشگاهی و حوزه های رسمی و غیر رسمی غرب است.گرچه راهبرد یاد شده در غیریت¬سازی دو تمدن شرق و غرب  قدمتی دیرینه در تاریخ دارد، اما در سده معاصر و به ویژه در دو دهۀ اخیر، سیری صعودی به خود گرفته است.تحولات در جوامع اسلامی، مانند انقلاب اسلامی ایران، تقویت گروه¬های مقاومت، رشد جریان افراطی سلفی از یک سو و حملات ١١ سپتامبر و گسترش گرایش¬های راست افراطی و راست مسیحی در جغرافیای غرب از طرف دیگر به بسط تقابل غرب و اسلام کمک کرده است.پس با اسلام¬هراسی بخشی از این پروژه به اهداف از پیش تعیین شدۀ خود که مهمترین آنها جلوگیری از بسط و گسترش اسلام در غرب است، محقق می شود.

اما سؤال شما اینکه اسلام هراسی پدیده و نظریه جدیدی است یا سوابقی از آن در گذشته هم وجود داشته است، بستگی دارد ما چه تاریخی را جدید تلقی کنیم.اسلام¬هراسی برای اولین بار توسط«آلفونسه دینت» (Alphonse Étienne Dinet  ) فرانسوی و یک روشنفکر الجزایری به نام«سلیمان بن ابراهیم» در بیوگرافی پیامبر مکرم اسلام،حضرت محمد(ص) به کار رفت و بر این اساس، واژه اسلام¬هراسی در فرانسه استفاده شد.این در حالی است که«روبین ریچاردسون» معتقد است واژه اسلام هراسی به زبان انگلیسی برای اولین بار توسط «ادوارد سعید» در مقاله ای با عنوان «مطالعه مجدد عقاید شرقی» در سال ١٩٨٥ به کار برده شده است.از سال ٢٠٠٠ میلادی کاربرد این واژه در تحلیل ها و آثار نهادهای بین المللی مانند سازمان ملل،شورای اروپا و آژانس اتحادیه اروپا برای حقوق اساسی و سازمان کنفرانس اسلامی افزایش یافت.از همین زمان، استفاده از این واژه در مطبوعات بریتانیا نیز توسعه پیدا کرد.

در بحث تعریف از اسلام هراسی هم عموما تعاریف متفاوتی از اسلام هراسی ارائه شده است و هرکدام بر ابعاد و ویژگی های خاصی تأکید دارند، اما فصل مشترک تمامی این تعاریف؛ مخالفت علیه آموزه های اسلام، باور به آشتی ناپذیربودن اسلام با ادیان دیگر، درهم¬آمیختگی نژاد و مذهب و نبود عقلانیت در نگاه اسلام¬هراسان است.


هدف غربی ها از ارائه نظریه اسلام هراسی مقابله با تروریسم است یا طرح این موضوع با هدف حذف اسلام از صحنه زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی صورت می گیرد؟

غرب در یک پارادایمی به نام سرمایه داری سیر می کند و حاضر است برای اینکه اهداف کلان جامعه سرمایه داری محقق شود،هرکاری را انجام دهد.به طور مثال، طالبان ، القاعده ، بوکوحرام ، الشباب، داعش و النصره همه و همه جنینی است که در رحم صهیونیست¬ها و غرب به بار نشسته است.از سال¬های متمادی برنامۀ مفصلی برای ایران و به طور کلی اسلام تدارک دیده شده تا رشد شگفتی ساز آن کنترل شود. غرب واقعا نگران رشد اسلام¬گرایی است.این مسئله که غرب با اسلام هراسی به دنبال مقابله با تروریسم است به قدری کاریکاتوری و خنده دار است که خود آنان نیز قدرت پنهان کردنش را در رسانه های خود ندارند و علیرغم سانسور شدید،در بسیاری از موارد بروز پیدا می کند.بی هیچ شک و شبهه¬ای هدف آنان از  ارائه نظریه اسلام هراسی ، حذف کلیۀ شئونات اسلامی اعم از اقتصادی،اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در جوامع است چراکه خوب می دانند تنها رقیب جدی نظام سرمایه داری به لحاظ توانمندی تئوریک و عملی،مکتب وحیانی اسلام است.


در بین جریان ها غربی کدام  تفکر مدافع این نظریه است؟

همانطور که در قسمت قبلی توضیح دادم اتفاق نظر و اجماع عجیبی در این خصوص وجود دارد و به عبارت دیگر می توان ادعا کرد هیچ مسئلۀ دیگری در جهان وجود ندارد که در تقابل با آن به این شکل منسجم و متحد عمل شود.تنها پدیده¬ای که از سوی تمامی جریان¬ها با هدایت و لابی صهیونیست¬ها روی آن اجماع شده است، پدیدۀ اسلام هراسی است. این امر با برنامه ریزی دقیق و صرف هزینه¬های بسیار گزاف توسط رسانه¬های پرطمتراق غربی که اغلب آنها نیز جیره خوار بی چون و چرای لابی یهودی-صهیونی هستند طی دو دهۀ گذشته گفتمان سازی شده است.این گفتمان که تلاش شده است در منظومۀ گفتمانی پارادایم سرمایه داری تئوریزه شود با ظرافت دال مرکزی یعنی اسلام هراسی را مبنای محاسبات خود برای فروپاشی تمدن اسلامی قرار داده است.پیرامون دال مرکزی اسلام هراسی از دال¬های شناوری متقن بهره گرفته شده است.از شخصیت پیامبر بزرگ اسلام به عنوان شخصیتی خشن  و نابردبار و ازقرآن کریم به عنوان مروج خشونت و مخالف آزادی یاد شده است.به زعم این گفتمان ، جهاد پدیده ای است که مبانی تروریسم را بنا نهاده و مسلمانان به مثابۀ تروریست¬ها و جنایتکارانی هستند که با شریعت اسلام، هر گونه آزادی را سرکوب کرده و مخالف حقوق زنان و اقلیت¬ها هستند. مجموعۀ آنچه گفته شد دال¬های شناوری پیرامون دال مرکزی اسلام هراسی به شکل گفتمان در اتاق¬های فکر غربی¬ها ساخته و پرداخته شده است.بنابراین با خباثت تمام سعی دارند تا تصویری از اسلام در دنیا ارائه شود که به هیچ وجه عقلانی و رحمانی است یعنی دقیقا خلاف آنچه هست.نامه چندی پیش مقام معظم رهبری به جوانان اروپا در واقع به نوعی در تقابل با این هجمۀ ناجوانمردانه تلقی می شود که به نظر می رسد تأثیرات مطلوبی نیز در برداشته است.


آیا در بین کشورهای اسلامی هم کسانی هستند که از این نظریه دفاع  کنند؟

هرگاه نامی از کشورهای اسلامی برده می شود ناخواسته و ناخودآگاه به یاد فرمایش گرانسنگ امام راحل رحمه الله علیه می افتم که برای اولین بار اصطلاح اسلام آمریکایی را در مقابل اسلام ناب مطرح فرمودند.بسیاری ازکشورهای به اصطلاح اسلامی که ما از آنان نام می بریم،در همین زمین بازی پیچیده به بازی گرفته شده و دانسته یا نادانسته در زمین دشمن توپ می زنند!! مگر ممکن است کسی که الفبای اسلام را می داند، با قتل و غارت و بچه کشی و انواع و اقسام جنایاتی که امروزه توسط تکفیری¬ها انجام می شود، کنار بیاید و سکوت کند؟ این رفتارها با کدام مبانی اسلامی و دینی منطبق است؟در کجای دین اسلام چنین توح‍ّشی روا شمرده شده است؟ولی به نام اسلام از سوی کشوری مانند عربستان که خود را ام القرای جهان اسلام می داند نه تنها حمایت شده که مبالغ کلانی اختصاص داده می شود!


آیا اقدامات  خشونت بار ستیزه جویان اسلامگرا  با هدف هراس غرب  از  جهان اسلام صورت می گیرد و به عبارت دیگر تروریست ها از  گسترش فضای اسلام¬هراسی  استقبال  می کنند؟

به طور حتم سوار این موج شده و بهره برداری خواهد کرد.اساساَ این فضا برای آنان به نوعی تدارک دیده شده است تا راحت¬تر مطلوب حاصل شود.گمان می کنم در قسمت های قبلی به این سؤال به طور مبسوط پاسخ داده شد.اما فرایند شکل­گیری اسلام هراسی از زاویه دیگر می تواند موضوع ادامه گفتگو باشد که به نوعی مکمل مباحث فوق است؛ همان نکته ای که رهبر معظم انقلاب چندی پیش در خصوص معرفی دشمن فرمودند منظور ما از دشمن همان آمریکاست! تجربه آمریکا پس از جنگ جهانی دوم در مبارزه با کمونیسم و هزینه های هنگفت مادی و معنوی آن، که در برابر این کشور جلوه گر شد، سبب گردید تا در برابر دشمنی نوین که آفریده سیاست سازان آمریکایی است، به سبکی جدید نیروهایش را سازماندهی نماید. آمریکا با استفاده از امکانات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، و... خود به منظور انسجام بخشیدن جهان غرب علیه جهانِ غیرمنسجمِ اسلام، پروژه دشمن سازی را در دستور کار خود قرار داد و با استفاده از قدرت نرم توانست »اسلام هراسی« (ISLAMPHOBIA) را به عنوان کلیدی ترین دغدغه جهان غرب در قرن 21 معرفی کند. وقوع حوادثی تروریستی، که مهم ترین آن حادثه یازده سپتامبر بود، موجب تکمیل شدن فرایند اسلام هراسی در غرب شد. همان گونه که آمارها نشان می دهند، پس از حوادث 11 سپتامبر و انفجارهای لندن، اسلام هراسی رشدی چشم گیر داشته و نمود این اسلام هراسی را می توان در رفتار شهروندان اروپایی مشاهده نمود. حمله به مراکز مسلمانان، درگیری خیابانی با زنان محجبه، حمله به مردانی که چهره آنان به مسلمانان شبیه است، آزاررسانی به کودکان مسلمان در مدارس عمومی،ترسیم کاریکاتورهای موهن و نیز اخیرا قرآن سوزی کشیش آمریکایی، از جمله مواردی است که پس از شیوع پدیده اسلام هراسی به وقوع پیوسته است. به استناد یکی از نظرسنجی های نشریه »واشنگتن پست« نزدیک به 48 درصد از مردم آمریکا تصور خوبی نسبت به اسلام ندارند، که این رقم 10 درصد بیش از میزانی است که در نظرسنجی منتشر شده یک ماه پس از حملات 11 سپتامبر اعلام شده بود.

 هر چند به بهانه مبارزه با تروریسم (اسلام) دو جنگ در منطقه خاور میانه به وقوع پیوست، اما آنچه که در این میان برای غرب از اهمیت برخوردار است، تغییر الگوها و ادراکات حاکم بر فضای فکری اسلام گرایان منطقه و جهان است. بنابراین، امریکا برای استمرار سلطه و هژمونی خود بر جهان نیازمند فتحِ جهان، همراه با آمریکایی سازی است و گستره ایمانی جهان اسلام مهم ترین مانع در برابر دست یابی به این هدف محسوب می گردد.

پس از آن که غرب توانست »اسلام هراسی« را به عنوان دغدغه اصلی خود به افکار عمومی ساکنان نیم کره غربی القا کند -که تبلور عینی آن را می توان در انجام حرکات نژاد پرستانه شهروندان غربی علیه شهروندان مسلمانان مشاهده نمود- در مرحله بعد می بایست بتواند با اقناع افکار عمومی جهان اسلام مبتنی بر غیرانسانی (تروریستی) بودن آموزه های اسلامی، فرایند هژمون سازی و امپراتوری خود را تکمیل کند. به عبارت دیگر، بایستی به انسان هایی که به وحدانیت خداوند و رسالت محمد(ص) به عنوان آخرین فرستاده او اقرار نموده اند، بقبولانند که اسلام سیاسی با مفاهیم مدرن؛ نظیر تکثرگرایی، دموکراسی و حقوق زنان [غربی] ناسازگار است و برایند پذیرش الهیات اسلامی چیزی جز خشونت بنیادین نخواهد بود. این فرایند، همان نبرد صلیبی در عصر پست مدرن است که در بُعد گفتمانی و معنایی در حال شکل گیری است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۳۱
اسماعیل شیرعلی

مرگ تاجرانه را فقط عاشق ها آرزو می کنند.

مرگ عاشقانه اختصاص به آنانی دارد که دنیای خود را به سبک زندگی اسلامی زیسته اند.

فهمیدن این مسئله خیلی سخت است . مخصوصا وقتی در دنیای سرمایه داری مسحور تکنولوژی و بازی های فریبنده دنیا می شوی!

دل کندن از حقوق های آنچنانی ، پست های رنگارنگ ، ویلای اختصاصی ، منزل مسکونی دل باز!! و  اتومبیل های شاسی بلند!

خیلی وقت ها با این جملۀ زیبای سید شهیدان اهل قلم آرام می شوم که :


اگر خداوند متاع وجود تو را خریدنی بیابد ، هر کجا که باشی و در هر زمان ، تو را با شهادت برمی گزیند.

                                                                                                                                  شهید سید مرتضی آوینی





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۷
اسماعیل شیرعلی

در مباحث گذشته عرض شد که ما یک بسته‌ی کلی داریم که همان سبک زندگی ایرانی‌- اسلامی است و با سبک زندگی غربی فرق می‌کند، اما درونش به دلیل اینکه موضوعات مختلف، عرصه‌ ها و ابعاد مختلفی داریم، هر کدام یک سبک مختص به خودشان را دارند.این‌ها در پیوند با یکدیگر، نظام سبک‌ ها را درست می‌کنند و ما باید این نظام و هماهنگی ‌اش را بشناسیم و طراحی کنیم.اما نکته اینجاست که آیا نقش کنشگران در طراحی سبک‌ها لازم است؟ این نکته‌ی مهم ، تابع مقدماتی است که قبلا توضیح داده شد. آیا در فرهنگ‌سازی، آرا و تمایلات مردم نقش محوری دارد یا تعالیم دین و حرف خدا و پیامبر(ص) و خواست و اراده‌ی پیامبر و اولیای الهی؟

نظامات غربی، طبیعتاً چون دستشان را از دست انبیاء جدا کردند، باید بگویند خواسته‌ی مردم و اکثریت ملاک است. در جامعه‌ی اسلامی، به دلیل اینکه دستشان را به دست انبیاء و اولیاء بدهند، می‌گویند هرچه خدا و معصوم بگوید؛ یعنی خواست خودشان را تابع خواست ولی و امامشان قرار می‌دهند.بنابراین در این فرهنگ و بنا بر این مبنا، باید بگوییم همان‌طور که فرهنگ هدف، از بالا تأمین می‌شود، یعنی خدا و پیغمبر معلوم می‌کنند نه آرای مردم، بنا بر رابطه‌ای که بین فرهنگ و سبک زندگی وجود دارد، در سبک زندگی هم همین‌طور است. بنابراین به سلیقه‌ی مردم بستگی ندارد و از بالا تعیین می‌شود. منتها یک تبصره دارد. تبصره‌اش این است که در مقام تحقق، ما همیشه با فرهنگ آرمانی فاصله داریم؛ یعنی تمایلات خودمان را کاملاً تابع تمایلات امامان قرار ندادیم؛ چه به صورت فردی و ‌چه به صورت جمعی. این یعنی از فرهنگ آرمانی فاصله داریم. وقتی کاملاً تابع نباشیم، این فاصله خالی نمی‌ماند، بلکه با یک چیز دیگر پر می‌شود، که آن خواسته و تمایلات شخصی خودمان است. اینجا دیگر فضایی است که خودمان، فارغ از اراده‌ی ولی و امام (ع) اعمال می‌کنیم و دخالت می‌دهیم. این واقعیتی است که هیچ وقت از آن گسسته نمی‌شویم. این نقش کنشگران است. بنابراین سیاست‌گذاران فرهنگی و طراحان الگوی پیشرفت، هنرشان باید این باشد که در عین اینکه جامعه را به سمت جامعه‌ی آرمانی سوق می‌دهند، این واقعیت را هم بشناسند. نباید تابع و تسلیم این بخش از خواست مردم که ریشه در فرهنگ اسلامی و توحیدی ندارد بشوند. ولی در محاسباتشان باید این مسئله را لحاظ کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۱:۲۶
اسماعیل شیرعلی

نباید از جایگاه علم در بحث سبک زندگی غافل شد. سبک‌های زندگی را باید مبتنی بر دین و فرهنگ طراحی کرد و با توجه به گسترده شدن شئون زندگی و تنوع‌بخشی آن‌ها، می بایست علم به معنای امروزین، واسطه شوند تا بتوانند از دل فرهنگ اسلام سبک‌ها را طراحی کنند.در نتیجه در مقام طراحی، نظام‌های اجتماعی براساس سبک زندگی شکل می‌گیرد، ولی وقتی در مقام تحقق‌بخشی قرار می گیرد، ابزار تصرف حاکمیت برای تغییر سبک‌ها، تصرف در ساختارهاست. از طریق تصرف در ساختارها، سبک‌های جدیدی نهادینه می شود و سبک‌های گذشته را تغییر می‌دهد.این سبک‌ها در بستر یک ساختارهایی تحقق پیدا می‌کنند. این ساختارها باید جایی تأیید شوند، اما در ستیز با آن سبک‌هاست. مثلاً وقتی گفته می شود مسلمان اهل صله‌ی رحم است، یعنی سبک زندگی اسلامی این‌طور ایجاب می‌کند، ولی در صحنه عمل ، زندگی‌ در تهران بزرگ با اشتغالات کاری زیاد، مانع این موضوع شده است.در واقع آن ساختارها و نظامات ساختاری، سبکی از زندگی را به ما تحمیل کرده است که در آن صله‌ی رحم جا ندارد. بنابراین وقتی که این تحقق‌یافتگی را مورد مطالعه قرار بدهیم، می‌گوییم این تأثیر متقابل است؛ یعنی نظامات، سبک‌ها را به‌عبارتی تحت تأثیر قرار می‌دهند و سبک‌ها نظامات را معین می‌کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۳
اسماعیل شیرعلی


سبک زندگی اصالت دارد. اینکه کشور چند اداره و وزارت‌خانه داشته باشد، برای کشور اصالت ندارد. اینکه شهر بزرگ یا کوچک باشد، اینکه اتوبان وجود داشته باشد و... تابع این است که با چه سبکی زندگی شکل بگیرد.سبک زندگی می‌گوید که شهر بزرگ یا کوچک باشد، خیابان‌ها پهن یا باریک باشند و مسائلی از این قبیل. بنابراین وقتی صحبت از طراحی نظامات و تولید محصولات صحبت می شود، صحبت از طراحی و تحقق تمدن است، چون تمدن ماهیت عینی دارد و به همین دلیل هم می‌توان گفت که با اینکه محصولات و ابزار‌ها نسبت سخت و نرم به نظامات دارند ؛ یعنی محصولات نظامات سخت هستند و ابزارها و ساختارها و روابط انسانی،  نرم، ولی به‌طور نسبی، ساختار عینی، در ارتباط با سبک زندگی نقش سخت‌افزار را دارد.سبک زندگی نسبت به این‌ها جنبه‌ی نرم دارد و الهام‌بخش و بالادستی است. اما نکته این است که فرهنگ اسلام نسبت به سبک زندگی بالادستی است و طراحی سبک‌ها باید مبتنی بر آموزه‌های اسلامی اتفاق بیفتد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۱۷:۵۹
اسماعیل شیرعلی

سبک زندگی نمود عینی فرهنگ است. وقتی از کلمه‌ی نمود عینی استفاده می شود با فرض این است که فرهنگ، یک امر نظری ، انتزاعی و آرمانی است، ولی اگر در تعریف خودِ فرهنگ، فرهنگ را دارای دو نوع فرهنگ آرمانی و فرهنگ موجود بدانیم، دیگر خود فرهنگ هم می‌تواند تحقق داشته باشد. اگر گفته می شود که فرهنگ می‌تواند تحقق داشته باشد، یعنی فرهنگ موجود هست و نمود و اثر دارد. بنابراین وقتی صحبت از فرهنگ یک جامعه می‌شود، صحبت از یک امر انتزاعی نیست.در سبک زندگی نیز می‌توان در یک منزلت، سبک زندگی را طراحی کرد و در یک منزلت دیگر، آن را تحقق ببخشید. به بیان دیگر، می‌توان راجع به سبک زندگی موجود صحبت کرد و شناسایی کرد و یا راجع به سبک زندگی مطلوب صحبت کرد که الآن وجود ندارد.بنابراین اینکه وقتی گفته می شود سبک زندگی نمود فرهنگی است، یعنی فرهنگ،  به سبک زندگی تبدیل می‌شود، آرایش شده و شاکله‌ پیدا می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۴:۳۸
اسماعیل شیرعلی

 اول، نظریه‌ی پیرامون رابطه‌ی ‌بین فرهنگ و سبک زندگی است. رابطه‌ی بین سبک زندگی و فرهنگ یک رابطه‌ی کاملاً برابر و مستقیم است؛ یعنی جایی از فرهنگ نیست که ناظر به سبک زندگی نباشد و برعکس، جایی از سبک زندگی نیست که معرف فرهنگ نباشد. این دو با هم پیوند دارند. نهایتاً تفاوت اینجاست که وقتی فرهنگ به سبک زندگی تبدیل می‏شود، نمود، تعین و تشخّص پیدا کرده و لذا قابل لمس و تشخیص شده است.

دوم، نظریه‌ی پیرامون رابطه‌ی دین و فرهنگ است. آیا دین و فرهنگ با هم رابطه‌ی مستقیم دارند؟ آیا فرهنگ عرصه‌ی گسترده‌تری از دین دارد و بخشی از فرهنگ طرف جاذبه‌ی دین قرار می‌گیرد و بخش دیگری از فرهنگ مربوط به دین نیست؟ کدام نظریه را می‌پذیرید؟ این نکته در فرهنگ‌شناسی و جامعه‌شناسی و فرهنگ، بحثی مهم و بنیانی و بسیار تأثیرگذار است. این بحث در کتابی با عنوان «مناسبات دین و فرهنگ» اثر دکتر پیروزمند مطرح شده است‏. در این کتاب، ثابت شده است که دین در فرهنگ، محوریت دارد و فرهنگ را تحت جاذبه‌ی خود قرار می‌دهد.

سوم، توجه به نظام در بحث سبک زندگی است. اگر کمی دقیق شده و تفصیلی‌تر به آن بپردازیم، متوجه می‌شویم که با نظام سبک‏ها مواجه هستیم؛ یعنی اصطلاح «سبک زندگی» عنوان بزرگی است که نظام‌های رفتاری جامعه را در خود جا داده است. برای مثال، در آپارتمان‌نشینی، از سبک آپارتمان‏نشینی بحث می‏شود یا در رانندگی، از سبک رانندگی، در معاشرت بین زوجین، از سبک رابطه‌ی خانوادگی زوجین با یکدیگر، در ارتباط بین یک خانواده با خانواده‌ی دیگر یا محیط دوستانه از سبک معاشرت خانوادگی و در اداره، از سبک اداره‌ی اسلامی سخن می‏گوییم. یعنی به تنوع موضوعات موجود، سبک‏ های مختلفی وجود دارد. حالا چرا تعبیر می‌کنیم به نظا‌می از سبک‏ ها؟ چون باید بتوان ارتباط بین این سبک‏ های مختلف را براساس فرهنگ مرکزی، که فرهنگ اسلامی است، برقرار کرد. در این صورت، نظامی از سبک‏ ها شکل می‏گیرد. ثمره‌ی ایجاد نظام سبک ‏ها این است که رفتار دولتمردان در ستیز با رفتار مردم قرار نمی‌گیرد. رفتار، مطلوبیت‌ها، ارزش‌ها و هنجارهای خانوادگی، در ستیز با ارزش‌ها و هنجارهای زندگی شغلی و اداری قرار نمی‌گیرد. بلکه یکدیگر را تأیید و به هم کمک می‌کنند و در تکامل هم به یکدیگر مدد می‌رسانند. این امر برای ایجاد سرمایه‌ی اجتماعی و انسجام اجتماعی بسیار مهم است. به عبارتی پیش‌شرط تکامل و پیشرفت جامعه است. در غیر این صورت، نیروهای جامعه یکدیگر را خنثی کرده و موجب فرسایش یکدیگر می‌شوند که باعث کُند شدن حرکت به سمت پیشرفت است. پس ما شاهد نظامی از سبک ‏ها هستیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۱۲:۴۰
اسماعیل شیرعلی